محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

باز علم زد ز بیابان عشق

کرد جنیبت کش سلطان عشق

باز رسید از پی هم کوه کوه

موج قوی جنبش طوفان عشق

باز صلا زد به دو کون و کشید

فتنهٔ جهان تا به جهان خان عشق

باز به گوش مه و کیوان رسید

غلغله از ساحت ایوان عشق

باز دل آن فارس مطلق عنان

رخش جنون تاخت به میدان عشق

باز محل شد که به جان بشنوند

مور و ملخ حکم سلیمان عشق

باز ز معزولی عقل و خرد

دور جنون آمد و دوران عشق

ای دل نوعهد کنون ز اتحاد

جان من و جان تو و جان عشق

محتشم ازبهر بتان قتل تو

حکم مطاع است ز دیوان عشق