محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

به هجر یار که از غیر آن ندارم حظ

چنان که ز وصل آن چنان ندارم حظ

به غیر حیرت عشقت چه باعث است ای گل

که چشم دارم و از گلستان ندارم حظ

ز بس که خورده‌ام از قاصدان فریب اکنون

به هیچ مژده من بدگمان ندارم حظ

نوید عمر ابد هم به گوش ناخوش نیست

که بی تو بس که به جانم ز جان ندارم حظ

به هم زدی سفرم کاش خانمان سکون

که از وطن من بی‌خانمان ندارم حظ

زهم ببر ز من ای همزبان که من بی او

زبان ندارم و از هم زبان ندارم حظ

ره جهان دگر محتشم کنون سر کن

که بهر عمر چنین زین جهان ندارم حظ