بُلْبُلی، بَرگِ گُلی خوشرَنْگ در مِنْقار داشت
و اندر آن بَرْگ و نَوا، خوش نالههایِ زار داشت
گفتمش: «در عِیْنِ وَصْل، این نالِه و فَرْیاد چیست؟»
گفت: «ما را جِلْوِهیِ مَعْشوق در این کار داشت»
یار اگر نَنْشَسْت با ما نیست جایِ اِعْتِراض
پادشاهی کامْران بود، از گدایی عار داشت
دَرنمیگیرد نیاز و نازِ ما با حُسْنِ دوست
خُرَّم آن کز نازنینان، بَخْتِ بَرخوردار داشت
خیز تا بر کِلْکِ آن نَقّاش، جان، اَفْشان کُنیم
کاین هَمِه نَقْشِ عَجَب در گَرْدِشِ پَرْگار داشت
گر مُریدِ راهِ عِشْقی، فِکْرِ بَدنامی مَکُن
شِیْخِ صَنْعان، خِرْقِه، رَهْنِ خانِهٔ خَمّار داشت
وَقْتِ آن شیرینقَلَنْدَر خوش که در اَطْوارِ سِیْر
ذِکْرِ تَسْبیحِ مَلَک در حَلْقِهیِ زُنّار داشت
چَشْمِ «حافظ»، زیرِ بامِ قَصْرِ آن حوریسِرِشْت
شیوِهیِ جَنّاتُ تَجْری تَحْتِهَا الاَنهار داشت