محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

تا شده ای گل به تو اغیار یار

در دلم افزون شده صد خار خار

ای بت چین جانی و جسم بتان

پیش تو بی‌جان شده دیوار وار

زلف تو تاری به من اول نمود

روز من آخر شد از آن تار تار

سوخت تن از سوز تو ای دل بر او

رشحه‌ای از دیدهٔ خون بار بار

تا بکی ای گلشن خوبی بود

بلبل تو از غم گلزار زار

سرمه راحت مکش ای دل به چشم

دیدهٔ پرآب از غم دلدار دار

محتشم از شرکت ناشاعران

دارم از اندیشهٔ اشعار عار