محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

خوش آن شبی که ز رویش نقاب برخیزد

گشاده روی سحرگه ز خواب برخیزد

علی‌الصباح نشیند چو مه به مجلس می

شبانه با رخ چون آفتاب برخیزد

ز تاب می گل رویش چنان برافروزد

که سنبل سر زلفش ز تاب برخیزد

بیاد آن مه خرگه نشین چو بارم اشگ

به شکل خوی که از آن صد حباب برخیزد

شبی بود که چو از خواب دیده بگشایم

به دیده‌ام تو نشینی و خواب برخیزد

بهر زمین که خرامی چو آهوی مشگین

ز خاک رایحه مشگ ناب برخیزد

چو محتشم ز دل گرم اگر برآرم آه

ز دود آن همه بوی کباب برخیزد