محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

آن پری بگذشت و سوی ما نگاهی هم نکرد

کشت در ره بی‌گناهی را و آهی هم نکرد

صبر من کاندر عیار از هیچ کوهی کم نبود

هم عیاری در هوای او نگاهی هم نکرد

برق قهر او که کشت غیر را سالم گذاشت

در ریاض ما مدارا با گیاهی هم نکرد

بر سر من بود ازو سودای لطف دائمی

او سرافرازم به لطف گاه گاهی هم نکرد

سر گران گشت از می و بر خوابگاه سر بماند

وز سر دوش اسیران تکیه گاهی هم نکرد

دل که کرد از قبله در محراب ابروی تو رو

از سر بیداد گویا عذر خواهی هم نکرد

محتشم زلفش به من سر در نیارد از غرور

ترک ناز و سرکشی با من سیاهی هم نکرد