محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

کدام صحبت پنهان تو را چنین دارد

که رخش رفتنت از بزم ما به زین دارد

ز پند پشت کمانت که سخت کرده چنین

که پیش ما همه دم ابروی تو چنین دارد

ز اختلاط نسیمی مگر هوا زده‌ای

که لاله در چمنت رنگ یاسمین دارد

گداز یافتهٔ سیمت کدام گرم نگاه

نظر بر آن تن و اندام نازنین دارد

ترست دامن پاکت بگو که مستی عشق

به گریه روی که پیش تو بر زمین دارد

ز داغهایی که خونابه چیده پیرهنت

که لاله رنگ نشانها بر آستین دارد

ز تاب زلف تو پیداست حال آن رگ جان

که اتحاد بر آن موی عنبرین دارد

چرا نمی‌نگرد نرگست دلیر به کس

ز گوشه‌ها نظری گر نه در کمین دارد

چگونه دست بدارد ز دامنت عاشق

که وعدهٔ تو به نو عاشقان یقین دارد

تغافل تو در آن بزم مرگ صد شیداست

کسی کجاست که امشب تو را بر این دارد

نشست محتشم از غم میان انجم اشک

که از بتان صنمی انجمن نشین دارد