محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

فرمود مرا سجدهٔ خویش آن بت رعنا

در سجده فتادم که سمعنا واطعنا

ما دخل به خود در می‌دیدار نگردیم

ما حل له شارعنا فیه شرعنا

بودیم ز ذرات به خورشید رخش نی

الفرع رئینا والی الاصل رجعنا

روزی که دل از عین تعلق به تو بستیم

من غیرک یاقرة عینی و قطعنا

در زاریم از ضعف عمل پیش تو صد ره

ضعف الفرغ الاکبر و یارب فزعنا

در دار شفایت مرضی دفع نکردیم

لکن کسل الروح من الروح و قعنا

گر محتشم از غم علم عین نگون کرد

انا علم البهجة بالهم رفعنا