در این زمانه، رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ مِیِ ناب و سَفینهٔ غزل است
جَریده رُو که گُذَرگاهِ عافیت، تَنْگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز، بیبَدَل است
نه من ز بیعَمَلی، در جهان، مَلولَم و بَس
مَلالَتِ عُلما هم ز عِلْمِ بیعَمَل است
به چَشْمِ عَقْل در این رَهْگُذارِ پُرآشوب
جهان و کارِ جهان، بیثُبات و بیمَحَل است
بگیر طُرِّهٔ مهچهرهای و قِصِّه مَخوان
که سَعْد و نَحْس ز تأثیرِ زُهْرِه و زُحَل است
دلم، امیدِ فراوان به وَصْلِ رویِ تو داشت
ولی اَجَل به رَهِ عمر، رَهْزَنِ اَمَل است
به هیچ دور نخواهند یافت هُشیارش
چُنین که «حافظِ» ما، مَسْتِ بادهٔ اَزَل است