عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

در دام غمت دلم زبون افتاده است

دریاب، که خسته بی‌سکون افتاده است

شاید که بپرسی و دلم شاد کنی

چون می‌دانی که بی تو چون افتاده است؟