نمیدانم چه بد کردم، که نیکم زار میداری؟
تنم رنجور میخواهی، دلم بیمار میداری
ز درد من خبر داری، از اینم دیر میپرسی
به زاری کردنم شادی، از آنم زار میداری
دلم را خسته میداری ز تیر غم، روا باشد
به دست هجر جانم را چرا افگار میداری؟
چه آزاری ز من خود را؟ به آزاری نمیارزم
که باشم؟ خود کیم؟ کز من چنین آزار میداری؟
مرا دشمن چه میداری؟ که نیکت دوست میدارم
مرا چون یار میدانی، چرا اغیار میداری؟
مرا گویی مشو غمگین، که غمخوارت شوم روزی
ندانم آن کنون باری مرا غمخوار میداری
نهی بر جان من منت که خواهم داشت تیمارت
دلم خون شد ز تیمارت، نکو تیمار میداری
دریغا آنکه گهگاهی به دردم یاد میکردی
عزیزم داشتی اول، به آخر خوار میداری
به دردی قانعم از تو، به دشنامی شدم راضی
در این هم یاریام ندهی، چگونه یار میداری؟
درین هم یاریم ندهی، به دشنامی عزیزم کن
به دردی قانعم از تو، چگونه یار میداری؟
به هر رویی که بتوانم من از تو رو نگردانم
اگر بر تخت بنشانی و گر بر دار میداری
به تو هر کس که فخر آرد، نداری عار از او، دانم
عراقی نیک بدنام است، از آن رو عار میداری