چو آمد نامهٔ معشوق چالاک
به عاشق، گفت آن مهجور غمناک
غنوده بخت شد بیدار ما را
مشرّف کرد خواهد یار ما را
طرب پیوند خواهد کرد با دل
روا گشت آنچه میجست از خدا دل
خنک دردی که درمانی پذیرد!
خوشا کاری که سامانی پذیرد!