اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵

ترا رسد گره مشک بر قمر بستن

به گاه شیوه‌گری لعل بر شکر بستن

کمر به کشتن ما گر ببسته‌ای سهلست

بیا، که حلقه بکوبیم ازین کمر بستن

مرا که روی تو باید چه کار باد گری؟

چو پای درد کند شرط نیست سر بستن

دگر به پند من، ای مدعی، زبان مگشای

که لب نخواهم ازین ماجرا دگر بستن

ز من مدار صبوری طمع، که نتوانم

ز بهر سنگدلی سنگ بر جگر بستن

به چند وجه بکردم نصیحت دل خویش

میسرم نشد از روی او نظر بستن

گر اوحدی در خلوت به روی غیر ببست

به روی دوست مروت نبود دربستن