اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰

من درین شهر پای بند توام

عاشق قامت بلند توام

مردهٔ آن دهان چون پسته

کشتهٔ آن لب چو قند توام

می‌دوانی و می‌کشی زارم

چون بدیدی که در کمند توام

ای هلاک دلم پسندیده

دولتی باشد از پسند توام

گذری می‌کن، ار طبیب منی

آتشی می‌نه، ار سپند توام

گو: رفیقان سفر کنند که من

نتوانم، که پای بند توام

ز اوحدی باز پرس حال، که من

تا چه غایت نیازمند توام؟