اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰

ما در به روی خلق فرو بسته‌ایم باز

در شاهد خیال تو پیوسته‌ایم باز

دل جوش می‌زند ز تمنای وصل تو

ما را مبین که ساکن و آهسته‌ایم باز

با هجر و درد و محنت و اندوه عشق تو

یک اتفاق کرده و نگسسته‌ایم باز

رنگ ریا و زنگ نفاق و نشان کبر

از خود به خون دیده فرو شسته‌ایم باز

ای سنگدل، که تیغ جفا بر کشیده‌ای

رو مرهمی بساز که دل خسته‌ایم باز

گفتی: به راستی دلت از ما شکسته شد

خود کی درست بود؟ که بشکسته‌ایم باز

ما را تویی ر هر دو جهان و بیاد تو

چون اوحدی ز هر دو جهان رسته‌ایم باز