تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد
عشق تو مرا مشکل کاری به نوا باشد
شمشماد همی لرزد چون بید ز بالایت
بالای چنین رعنا، در شهر بلا باشد
زینسان که گریبانم بگرفت غم عشقت
این خرقه که میبینی یک روز قبا باشد
من میکنم آن طاعت کز بنده سزد، لیکن
شرطست که نگریزی، گر روز جزا باشد
خلقی ز پیات پویان، مهر تو به جان جویان
زین جمله دعا گویان تا بخت که را باشد؟
آب غم عشق تو بگذشت ز سر ما را
وآنگه تو ز بیرحمی بگذاشته تا باشد
لعلت نکند سعیای در چارهٔ کار من
بیچاره کسی کو را کاری به شما باشد
غم را که بها نبود در شهر کسان هرگز
آن روز که من جویم شهریش بها باشد
گر خوب شود کاری، از طلعت خود گیری
ور زشت شود تاوان بر طالع ما باشد
گفتی که روا گردد از من همه حاجتها
مُرد اوحدی از عشقت، آخَر چه روا باشد؟