صورت او را ز معنی آشنایی با دلست
ورنه صورتها بسی دانم که از آب و گِلست
صورت بت کافری باشد پرستیدن ولی
بتپرست ار معنی بت بازیابد واصلست
هر که او را دیدهای باشد، شناسد صورتی
کار صورت سهل باشد، ره به معنی مشکلست
ما نظر با روی او از راه معنی کردهایم
آنکه ما را بستهٔ صورت شناسد غافلست
چون دلی داری، به دلداری فرو بندش روان
ور نداری، رو، که ما را این حکایت با دلست
گر فقیه از عشق منعت میکند مشنو، که او
سالها تحصیل کرد و همچنان بیحاصلست
طالبان عشق را دیوانه میگویند خلق
وآنکه در وی نیست عشقی، من نگویم: عاقلست
ترک عشق و باده خوردن چون توان کرد؟ ای سبک
تا گرانی چند گویندم که: مردی فاضلست
اوحدی، اقبال میجویی، رخش را قبله ساز
هر که او مقبول این درگاه گردد مقبلست