انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۲ - مدح خاقان‌المعظم طفقاج خان

شاها صبوح فتح و ظفر کن شراب خواه

نرد و ندیم و مطرب و چنگ و رباب خواه

از دست آنکه غیرت ماهست و آفتاب

در جام ماه نو می چون آفتاب خواه

وز خد آنکه قطرهٔ آبست و برگ گل

تا گرد رزمگه بزدایی گلاب خواه

یاقوت ناب و آب فسرده است جام می

آب طرب روان کن و یاقوت ناب خواه

ازکام شیر ملک چو کردی برون به تیغ

فارغ ز گرد ران گوزنان کباب خواه

روز مصاف خصم به جیش خطاشکن

وقت صلاح ملک ز رای صواب خواه

شبها که دشمن تو ز بیم تو نغنود

گردون به طعنه گویدش از بخت خواب خواه

هر پایه‌ای که خصم ترا برکشد سپهر

گوید قضا تمام شد اکنون طناب خواه

روزی که رجم دیو کنی بر سپهر فتح

از ترکش گهرکش خود یک شهاب خواه

وقتی که حکم جزم کنی بر بسیط خاک

از منشیان حضرت خود یک خطاب خواه

بر گشت عافیت چو بخیلی کند سپهر

از چتر و تیغ خویش سپهر و سحاب خواه

در موقف جزای مطیعان و عاصیان

از لطف و قهر خویش ثواب و عقاب خواه

نی نی که انتقام خواهد خود آسمان

روزی شکار کن تو و روزی شراب خواه

در شان داد آیت حق بود میر داد

او باب تست زندگی از نام باب خواه

ایام گر بکرد خطایی در آن مبند

خوش باش و انتقام ز رای صواب خواه

آنجا که تاب حمله ندارد زمین رزم

از رخش و رمح خویش توان جوی و تاب خواه

چون خاک بی‌درنگ شود چرخ بی‌شتاب

از حزم و عزم خویش درنگ و شتاب خواه

دنیا خراب و دین به خلل بود و عدل تو

آباد کرد هر دو کنون طشت و آب خواه

کاهی که از جهان ببرد کهربا به غصب

در عهد عدل تست ز عدلت جواب خواه

بی‌عدل مستجاب نگردد دعای شاه

شاها دعای خویش همه مستجاب خواه

آباد دار ملک زمین خسروا به داد

طوفان باد ملک هوا گو خراب خواه