انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۰ - در مدح کمال‌الدین ابی‌سعد مسعود بن احمدالمستوفی

خدای خواست که گیرد زمانه جاه و جلال

جمال داد جهان را به جود و جاه و کمال

سپهر معنی مسعود کز قران سعود

نزاد مادر گیتی چو او ستوده خصال

قضا توان و قدر قدرت و ستاره محل

زمانه بخشش و کان دستگاه و بحر نوال

به جنب قدر رفیعش مدار انجم پست

به پیش رای مصیبش زبان حجت لال

به نوک حامه ببندد ره قضا و قدر

به تیر نکته بدوزد لب صواب و محال

گر ابر خاطر او قطره بر زمین بارد

به جای برگ زبان بردمد ز شاخ نهال

چو رای روشن او باشد آفتاب سپهر

گر آفتاب امان یابد ز کسوف و زوال

هلال چرخ معالیش منخسف نشود

از آنکه راه نباشد خسوف را به هلال

سپر برشده را رای او به خدمت خواند

کمر ببست به جوزا چو بندگان به دوال

ز حرص خدمت او سرنگون همی آیند

به وقت مولد از ارحام مادران اطفال

ز شاخ بادرم آید کف چنار برون

گر از مهب کف او وزد نسیم شمال

ترازویی که بدان بار بر او سنجند

سپهر کفهٔ او زیبد و زمین مثقال

ز حرص آنکه ازو سائلان سؤال کنند

همی سؤال بخواهد ز سائلان به سؤال

ایا محامد تو نقش گشته در اوهام

و یا مؤثر تو وقف گشته بر اقوال

خطر ندید هر آنکو ندید از تو قبول

شرف نیافت هر آنکو نجست با تو وصال

تو آن کسی که سپهرت نپرورید نظیر

تو آن کسی که خدایت نیافرید همال

زمانه سال و مه از خدمت تو جوید نام

ستاره روز و شب از طلعت تو گیرد فال

تو آدمی و همه دشمنان تو ابلیس

تو مهدیی و همه حاسدان تو دجال

به دست حزم بمالی همی مخالفت را

زمانه نیز نبیند چو تو مخالف مال

اگرنه کین تو کفرست پس چرا دارد

سپهر خصم ترا خون مباح و مال حلال

عدو حرارت بیم تو دارد اندر دل

ز دست مردمک دیده زان زند قیفال

بزرگوارا شد مدتی که من خادم

به خدمتت نرسیدم ز گردش احوال

نه آنکه از دل و جان مخلصت نبودستم

گواه دارم، وان کیست ایزد متعال

ز مجلس تو گر ابرام دور داشته‌ام

نه از فراغت من بود بل ز بیم ملال

وگرنه در دو سه موسم ز طبع چون آتش

قصیده‌هات بیاورد می چو آب زلال

به جای دیگر اگر اول التجا کردم

بدیدم آنچه مبیناد هیچ کس به خیال

خدای داند و کس چون خدای نیست که کس

به عمر خویش ندیدست از آن سمج‌تر حال

ثنا قبول به همت کنند اهل ثنا

بلی که مرد به همت پرد چو مرغ به بال

بدین دلیل تویی خواجهٔ به استحقاق

وزین قیاس تویی مهتر به استقلال

نه هرکرا به لقب با کسی مشابهت است

شبیه اوست چنان چون یمین شبیه شمال

که دال نیز چو ذال است در کتابت لیک

به ششصد و نود و شش کمست دال از ذال

ببین که میر معزی چه خوب می‌گوید

حدیث هیات بینو و شکل کعب غزال

در این مقابله یک بیت ازرقی بشنو

نه بر طریق تهجی به وجه استدلال

زمرد و گیه سبز هر دو همرنگند

ولیک زین به نگین‌دان کشند از آن به جوال

همیشه تا که بود نعت زلف در ابیات

همیشه تا که بود وصف خال در امثال

سری که از تو بپیچد بریده باد چو زلف

دلی که از تو بگردد سیاه باد چو خال

هزار سال تو مخدوم و دهر خدمتگار

هزار جای تو ممدوح و بنده مدح سگال