انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

آخر ای جان جهان با من جفا تا کی کنی

دست عهد از دامن صحبت رها تا کی کنی

چون به جز جور و جفاکاری نداری روز و شب

پس مرا بیغارهٔ مهر و وفا تا کی کنی

باختم در نرد عشقت این جهان و آن جهان

چون همه درباختم با من دغا تا کی کنی

چون کلاه خواجگی یکباره بنهادم ز سر

جان من پیراهن صبرم قبا تا کی کنی

از وفای انوری چون روی گردانیده‌ای

شرم دار از روی او آخر جفا تا کی کنی