انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱

روز دو از عشق پشیمان شوم

توبه کنم باز و به سامان شوم

باز به یک وسوسهٔ دیو عشق

بار دگر با سر دیوان شوم

بس که ز عشق تو اگر من منم

گبر شوم باز و مسلمان شوم

بلعجبی جان من از سر بنه

کانچه کنی من به سر آن شوم

دوست تویی کاج بدانستمی

کز تو به پیش که به افغان شوم

من تو نگشتم که به هر خرده‌ای

گه به فلان گاه به بهمان شوم

از بن دندان بکشم جور تو

بو که ترا بر سر دندان شوم