انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲

از عشقت ای شیرین صنم گرچه به سر برمی‌زنم

نه یار دیگر می‌کنم نه رای دیگر می‌زنم

تو شاه خوبانی و من تا روز بر رخسار خود

هر شب به دارالضرب غم بر نام تو زر می‌زنم

تا شد دلم آویخته در حلقهٔ زلفین تو

سر از هوای دلبران چون حلقه بر در می‌زنم

دل برد و دامن درکشید تا پای‌بند وصل تو

هرشب دو دست از هجر غم تا روز بر سر می‌زنم