انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

دل بی‌تو به صدهزار زاریست

جان در کف صدهزار خواریست

در عشق تو ز اشک دیده دل را

الحق ز هزار گونه یاریست

در راه تو خوارتر ز حاکم

ای بخت بد این چه خاکساریست

کردیم به کام دشمن ای دوست

دانم که نه این ز دوستاریست

هجران سیه‌گر توام کشت

این نیز هم از سپیدکاریست