انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

گر باز دگرباره ببینم مگر او را

دارم ز سر شادی، بر فرقِ سر او را

با من چو سخن گوید جز تلخ نگوید

تلخ از چه سبب گوید چندین شکر او را

سوگند خورم من به خدا و به سر او

کاندر دو جهان دوست ندارم مگر او را

چندان که رسانید بلاها به سر من

یا رب مرسان هیچ بلایی به سر او را

هر شب ز بر شام همی تا به سحرگه

رخساره کنم سرخ ز خون جگر او را