خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۳ - این قصیدهٔ را تحفة الحرمین و تفاحة الثقلین خوانند در کعبهٔ معظمه انشاد کرده و پیش حظیرهٔ مقدس پیغمبر اکرم به عرض و اتمام آورده است

صبح خیزان بین به صدر کعبه مهمان آمده

جان عالم دیده و در عالم جان آمده

آستان خاص سلطان سلاطین داده بوس

پس به بار عام پیش صفهٔ مهمان آمده

کعبه برکرده عرب‌وار آتشی کز نور آن

شب روان در راه منزل منزل آسان آمده

کعبه استقبالشان فرموده هم در بادیه

پس همه ره با همه لبیک گویان آمده

شب روان چون کرم شب تابند صحرائی همه

خفتگان چون کرم قز زنده به زندان آمده

کعبه برخوانی نشانده فاقه زدگان را به ناز

کز نیاز آنجا سلیمان مور آن خوان آمده

بر سر آن خوان عزت نسر طائر دان مگس

بلکه پر جبرئیل آنجا مگس ران آمده

از برای خوان کعبه ماه در ماهی دو بار

گاه سیمین نان و گه زرین نمکدان آمده

رستهٔ دندان از در سلطان به دست خاصگان

از بن دندان طفیل هفت مردان آمده

پیش دندان از در سلطان به دست خاصگان

دوستکانی سر به مهر خاص سلطان آمده

مصطفی استاده خوان سالار و رضوان طشت‌دار

هدیه دندان مزد خاص و عام یکسان آمده

هم خلال از طوبی و هم آب‌دست از سلسبیل

بلکه دست آب همه تسکین رضوان آمده

آسمان آورده زرین آب‌دستان ز افتاب

پشت خم پیش سران چون آب‌دستان آمده

خضر جلابی به دست از آب‌دست مصطفی

کوست ظلمات عرب را آب حیوان آمده

فاقه پروردان چو پاکان حواری روزه‌دار

کعبه همچون خوان عیسی عید ایشان آمده

یوسفان در پیش خوان کعبه صاع استان چنانک

پیش یوسف قحط پروردان کنعان آمده

خوان کعبه جان موسی را همی ماند که هست

تسع آیاتش به جای سبع الوان آمده

بر سر آن خون دل پاکان چو مرغان بهشت

نیمه‌ای گویا و دیگر نیمه بریان آمده

کعبه در تربیع همچون تخت نرد مهره باز

کعبتین تنها و نراد انسی و جان آمده

نقش یک تنها به روی کعبتین پیدا شده

پس شش و پنج و چهار و سه دو پنهان آمده

هر حسابی کرده بر حق ختم چون نرد زیاد

هر که شش پنجی زده یک بر سر آن آمده

عالمان چون خضر پوشیده، برهنه پا و سر

نعل پی‌شان همسر تاج خضر خان آمده

صوفیان رکوه پر آب زندگانی چون خضر

همچو موسی در عصاشان جان ثعبان آمده

هو و هو گریان مریدان هوی هوی اندر دهان

چون صدف تن غرق اشک و سینه عطشان آمده

ز آه ایشان گه الف چون سوزن عیسی شده

گاه همچون حلقهٔ زنجیر مطران آمده

آتشین حلقه ز باد افسرده و جسته ز حلق

رفته ساق عرش را خلخال پیچان آمده

ز آهشان یک نیمهٔ مسمار در دوزخ شده

باز دیگر نیمه طوق حلق شیطان آمده

ای مربع‌خانهٔ نور از خروش صادقان

چون مسدس خان زنبوران پر افغان آمده

کعبه همچون شاه زنبوران میان‌جا معتکف

عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده

چون مشبک خان زنبوران ز آه عاشقان

بس دریچه کاندرین بام نه ایوان آمده

آفتاب اشتر سواری بر فلک بیمار تن

در طواف کعبه محرم‌وار عریان آمده

خون قربان رفته در زیر زمین تا پشت گاو

گاو بالای زمین از بهر قربان آمده

بر زمین الحمد الله خون حیوان بسته نقش

بر هوا تسبیح گویان جان حیوان آمده

کعبه در ناف زمین بهتر سلاله از شرف

کاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده

کعبه خاتون دو کون او را در این خرگاه سبز

هفت بانو بین پرستار شبستان آمده

صبح و شام او را دو خادم، جوهر و عنبر به نام

این ز روم آن از حبش سالار کیهان آمده

خادمانش بر دو طفلانند اتابک و آن دو را

گاهواره بابل و مولد خراسان آمده

خال مشک از روی گندم‌گون خاتون عرب

عشاقان را آرزوبخش و دلستان آمده

کعبه صرافی، دکانش نیم بام آسمان

بر یکی دستش محک زر ایمان آمده

بر محک کعبه کو جنس بلال آمد به رنگ

هر که را زر بولهب روی است شادان آمده

بر سیاهی سنگ اگر زرت سپید آید نه سرخ

ز آن سپیدی دان سیاهی روی دیوان آمده

سنگ زر شب‌رنگ لیکن صبح‌وار از راستی

شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمده

در سیاهی سنگ کعبه روشنائی بین چنانک

نور معنی در سیاهی حرف قرآن آمده

زمزم آنگه چون دهانی آب حیوان در گلو

وان دهان را میم لب چون سین دندان آمده

پیش عیسی‌دم چه زمزم صلیب دلو چرخ

سرنگون بی‌آب چون چاه زنخدان آمده

مصطفی کحال عقل و کعبه دکان شفاست

عیسی آنجا کیست هاون‌کوب دکان آمده

عیسی اینک پیش کعبه بسته چون احرامیان

چادری کان دست ریس دخت عمران آمده

کعبه را از خاصیت پنداشته عود الصلیب

کز دم ابن الله او را ام‌صبیان آمده

از اانتش «همزه» مسمار و «الف» داری شده

بر چینین داری ز عصمت کاف‌ها خوان آمده

گر حرم خون گرید از غوغای مکه حق اوست

کز فلاخشان فراز کعبه غضبان آمده

بر خلاف عادت اصحاب فیل است ای عجب

بر سر مرغان کعبه سنگ‌باران آمده

مکیان چو ماکیانان بر سر خود کرده خاک

چکز خروس فتنه‌شان آواز خذلان آمده

بوقبیس آرامگاه انبیا بوده مقیم

باز عصیان‌گاه اهل بغی و عصیان آمده

کرده عیسی نامی از بالای کعبه خیبری

واندر او مشتی یهودی رنگ فتان آمده

زود بینام از جلال کعبهٔ مریم صفت

خیبر وارون عیسی گرد ویران آمده

من به چشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ

اشک‌بار از دست مشتی نابسامان آمده

کرده روح القدس پیش کعبه پرها را حجاب

تا بر او آسیب سنگ از اهل طغیان آمده

بوقبیس از شرم کعبه رفته در زلزال خوف

کعبه را از روی ضجرت رای ثهلان آمده

کعبه در شامی سلب چون قطره در تنگی صدف

یا صدف در بحر ظلمانی گروگان آمده

کعبه قطب است و بنی‌آدم بنات النعش‌وار

گرد قطب آسیمه سر شیدا و حیران آمده

کعبه هم قطب است و گردون راست چون دستاس زال

صورت دستاس را بر قطب دوران آمده

کعبه روغن خانه‌ای دان و روز و شب گاو خراس

گاو پیسه گرد روغن خانه گردان آمده

کعبه شمع و روشنان پروانه و گیتی لگن

بر لگن پروانه را بین مست جولان آمده

کعبه گنج است و سیاهان عرب ماران گنج

گرد گنج آنک صف ماران فراوان آمده

کعبه، شان شهد و کان‌زر درست است ای عجب

خیل زنبوران و مارانش نگهبان آمده