خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - مطلع دوم

ماه نو دیدی حمایل ز آسمان انگیخته

اختران تعویذ سیمین بی‌کران انگیخته

شب ز انجم گرد بر گرد حمایل طفل‌وار

سیمهای قل هواللهی عیان انگیخته

صحف مینا را ده آیت‌ها گزارش کرده شب

از شفق شنگرف و از مه لیقدان انگیخته

شب گوزن افکنده گویی شاخش اینک در هوا

خونش از نیلوفر چرخ ارغوان انگیخته

شب چو فصادی که ماهش مبضع و گردونش طشت

طشت کرده سرنگون خون از رگان انگیخته

شب همانا نسر طائر خواهد افکندن که هست

از کواکب مهره‌ها وز مه کمان انگیخته

زهره با ماه و شفق گوئی ز بابل جادویی است

نعل و آتش در هوای قیروان انگیخته

گو ز بازد چرخ چون طفلان بعید از بهر آنک

گو ز مه کرده است و گوز از اختران انگیخته

آتشین حراقه برده گرمی از حراق چرخ

لیک بر قبه شررها از دخان انگیخته

نی شرر باشد به زیر و دود بالا پس چراست

دود در زیر و شرر بالای آن انگیخته

پاسبان بر بام دارد شاه وپنهان شاه چرخ

زیر بام از هندوی شب پاسبان انگیخته

شب مگر اندود خواهد بام گیتی را به قیر

کز بنات النعش هستش نردبان انگیخته

در بره مریخ گرزگاو افریدون به دست

وز مجره شب درفش کاویان انگیخته

پنبه زاری بر فلک بی‌آب و کیوان بهر آن

دلو را از پنبه‌زارش ریسمان انگیخته

چرخ پیچان تن چو مار جان ستان و آنگه قضا

کژدمی از پشت مار جان ستان انگیخته

شیر با گاو و بره گرگ آشتی کرده به طبع

آشتی‌شان اورمزد مهربان انگیخته

ساز آن رعنای صاحب بربط اندر بزم چرخ

سوز از آن قرای صاحب طیلسان انگیخته

چشم بزغاله بر آن خوشه که خرمن کرده شب

داس کژدندان ز راه کهکشان انگیخته

نقش جوزا چون دو مغز اندر یکی جوز از قیاس

یا دو یبروج الصنم در یک مکان انگیخته

خور به سرطان مانده تا معجون سرطانی کند

زانکه مفلوج است و صفرا از رخان انگیخته

مشتری را ماهیی صید و کمانی زیردست

آفت تیر از کمان ترکمان انگیخته

بخت بر زرهای انجم در ترازوی فلک

نقش نام اخستان کامران انگیخته

وز شهاب ناوک انداز و سماک نیزه باز

لشکر شروان‌شه صاحب قران انگیخته