خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳

عالم افروز بهارا که تویی

لشکر آشوب سوارا که تویی

هم شکوفهٔ دل و هم میوهٔ جان

بوالعجب‌وار بهارا که تویی

اژدها زلفی و جادو مژگان

کافرا معجزه دارا که تویی

تو شکار من و من کشتهٔ تو

ناوک انداز شکارا که تویی

کار برهم زده مردا که منم

زلف درهم شده یارا که تویی

زخم بگذاری و مرهم نکنی

سنگ‌دل زخم گذارا که تویی

کشتیم موی نیازرده به سحر

ساحر نادره کارا که تویی

سوختی سینهٔ خاقانی را

آتش انگیز نگارا که تویی