خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

سرمستم و تشنه، آب درده

آن آتش‌گون گلاب درده

در حجلهٔ جام آسمان رنگ

آن دختر آفتاب درده

آن خون سیاوش از خم جم

چون تیغ فراسیاب درده

یاقوت بلور حقه پیش آر

خورشید هوا نقاب درده

تا ز آتش غم روان نسوزد

آن طلق روان ناب درده

تا جرعه ادیم‌گون کند خاک

آن لعل سهیل تاب درده

مندیش که آب کار ما رفت

آوازهٔ کار آب درده

کس در ده نیست جمله مستند

بانگی به دِهِ خراب درده

زلف تو کمند توسنان است

مشکین سر زلف تاب درده

خاقانی را دمی به خلوت

بنشان و بدو شراب درده