غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

ساقی بجام ریز می پرتگال را

ماه تمام ساز بیک شب هلال را

تا رزق خود رسد به دهانت چو آسیا

دایم خموش دار زبان سؤال را

نبود گل تواضع دشمن بجز گزند

پابوس تیشه افگند از پا نهال را

چشم فلک که می پرد از شوق ابروت

بر دیده می نهد پر کاه هلال را