سفر چگونه کنی از دیار خاطرها
که دامن تو بگیرد غبار خاطرها
ز بزم می برو ای محتسب که دستارت
چو پنبهٔ سر میناست بار خاطرها
چو میل سرمه بر آمد ز چشم جانان گفت
که سیر میکده شوید غبار خاطرها