ایرانشان » بهمن‌نامه » داستان اندر لشکر آراستن شاه بهمن به رزم فرامرز به کین اسفندیار » بخش ۲۲ - بازگشتن فرامرز فرزانه به کابل زمین

بپیوست با شهر پیکار و جنگ

جهان کرد بر شهریاران تار و تنگ

به آهن زمین را به کندن گرفت

به عراده بارو فکندن گرفت

۳

برآمد برین نیز سالی فزون

که از شهر یک تن نیامد برون

سر سال در شهر توشه نماند

شکم گرسنه جان به نان برفشاند

بَرِ زال رفتند پیر و جوان

بگفتند کای نامور پهلوان

۶

نه توشه بماند و نه نیروی تن

به دشمن بباید زدن خویشتن

مگر توشه ز آنجا به چنگ آوریم

و گر هیچ پیکار و جنگ آوریم

بدیشان چنین گفت پس زال پیر

که گردد تهی بیشه روزی ز شیر

۹

تفو باد بر مرد چونان تفو

که جان را فروشد ز بهر گلو

بسی دادشان پند و سوی نبود

نگشتند اگر چه نِبَرد آزمود

از آن گفتگو آگهی شد به شاه

کمین کرد نزدیک بازارگاه

۱۲

خورش‌ها بفرمود افزون کنند

دکان‌ها همه خوب و گلگون کنند

دگر باره از نو خورش ساختند

چو بویش به گردون برافراختند