پذیره محمد سرِ راستان
کزو شد جهانی پر از داستان
به یک شب دو گیتی سراسر بدید
پس آنگه سوی قاب فوسین رسید
۳
براق اسب بد جبرئیلش دلیل
سخنهایش با کردگار جلیل
فراوان بدیدند از او معجزات
شکسته در آن خانه عزی و لات
چو موسی سخن گفت بر کوه طور
سخن گفتنش بود از عرش دور
۶
همه جادوان را پر از بیم کرد
به انگشت مه را به دو نیم کرد
رخ ماهنور از رخش یافتی
دگر دست او همچو مه تافتی
محمد شب و روزشان داد پند
نیامد همی پندشان سودمند
۹
مر آن هر کسی جادوَش خواندند
برو خاک تیره برافشاندند
علی داد یزدان بدو ذوالفقار
که از جان کافر برآرد دمار
همی بود گیتی همه بت پرست
ز شمشیر او بت پرستی برَست
۱۲
به شمشیر ما را ز راه گزند
رسانید زین پایگاه بلند
بر او آفرید باد و یاران او
ابَر پُر هنر دوستداران او