پذیره محمد سرِ راستان
کزو شد جهانی پر از داستان
به یک شب دو گیتی سراسر بدید
پس آنگه سوی قاب قوسین رسید
بُراق اسب بد جبرئیلش دلیل
سخنهاش با کردگار جلیل
فراوان بدیدند از او معجزات
شکسته در آن خانه عزّی و لات
چو موسی سخن گفت بر کوه طور
سخن گفتنش بود از عرش، دور
همه جادوان را پر از بیم کرد
به انگشت مه را به دو نیم کرد
رخ ماهْ نور از رخش یافتی
دگر دست او همچو مه تافتی
محمد شب و روزشان داد پند
نیامد همی پندشان سودمند
مر آن هر کسی جادوَش خواندند
بر او خاک تیره برافشاندند
علی داد یزدان بدو ذوالفقار
که از جان کافر برآرد دمار
همی بود گیتی همه بتپرست
ز شمشیر او بتپرستی برَست
به شمشیر، ما را ز راه گزند
رسانید زین پایگاه بلند
بر او آفرید باد و یاران او
ابَر پُرهنر دوستداران او