بسم االله الرحمن الرحیم
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ اَلْفَلَقِ (۱) مِنْ شَرِّ مٰا خَلَقَ (۲) وَ مِنْ شَرِّ غٰاسِقٍ إِذٰا وَقَبَ (۳) وَ مِنْ شَرِّ اَلنَّفّٰاثٰاتِ فِی اَلْعُقَدِ (۴) وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ (۵)
بنام خداوند بخشایندۀ مهربان
بگو ای محمد پناه میگیرم بآفریدگار شکافنده صبح (۱) از بدی آنچه آفریده است (۲) و از بدی شب تاریک چون درآید (۳) و از شر زنان که دمندگان افسونند در گرهها (۴) و از شر حسد برنده چون ظاهر کند حسد را (۵)
ای محمّد (ص) گو که بر رَبِّ الْفَلَق
من پناه آرم ز شَرِّ مَاخَلَق
نی فلق بر صبح دارد انحصار
کآورد آن را برون از لیل تار
بلکه اشیاء جمله را از بیش و کم
اندر آورد از سیاهیِ عدم
می شکافد مر زمین را از نبات
کوهها را از عیون اندر جهات
حاصل آن کز شرّ هر ذی شرّ که هست
گو پناه آرم به سلطان الست
هم ز شَرِّ غاَسِق اندر لیل تار
چون درآید ظلمتش در روزگار
هم ز شرّ آن زنان ساحره
که دمند اندر گره ها یکسره
هم ز شر حاسدان وقت حسد
از حسدها چون به جوش آید جسد
در جهان هر فتنه ای که رخ نمود
می توان گفت از حسد آن جمله بود
ترک سجده کرد ابلیس از حسد
کُشت آن هابیل را قابیل رد
مایۀ آن غفلت است از کردگار
که نماید آدمی را خوار و زار
گر نباشد غفلت او را کی رسد
که برد بر دادة باری حسد
گفته اند از سحر و جادویان رسول
گشت بیمار این بود دور از قبول
گر به پیغمبر کند جادو اثر
پس پدید آید به کار دین ضرر
جز که این سحر و حسد بر آدمی
وارد از نفس و بلیس آید همی
شکر این نعمت چسان گوید صفی
کز حسد پاک است قلبش ای وفی