صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۸۹- سوره الفجر » ۲- آیات ۱۶ تا ۳۰

وَ أَمّٰا إِذٰا مَا اِبْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهٰانَنِ (۱۶) کَلاّٰ بَلْ لاٰ تُکْرِمُونَ اَلْیَتِیمَ (۱۷) وَ لاٰ تَحَاضُّونَ عَلیٰ طَعٰامِ اَلْمِسْکِینِ (۱۸) وَ تَأْکُلُونَ اَلتُّرٰاثَ أَکْلاً لَمًّا (۱۹) وَ تُحِبُّونَ اَلْمٰالَ حُبًّا جَمًّا (۲۰) کَلاّٰ إِذٰا دُکَّتِ اَلْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (۲۱) وَ جٰاءَ رَبُّکَ وَ اَلْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (۲۲) وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ اَلْإِنْسٰانُ وَ أَنّٰی لَهُ اَلذِّکْریٰ (۲۳) یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیٰاتِی (۲۴) فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُعَذِّبُ عَذٰابَهُ أَحَدٌ (۲۵) وَ لاٰ یُوثِقُ وَثٰاقَهُ أَحَدٌ (۲۶) یٰا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً (۲۸) فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی (۲۹) وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی (۳۰)

و اما چون آزماید او را پس تنگ سازد بر او روزیش را پس گوید پروردگار من خوار کرد مرا (۱۶) نه چنین است بلکه گرامی نمی‌دارید یتیم را (۱۷) و تحریص نمی‌کنید بر خورانیدن بیچاره (۱۸) و می‌خورید میراث را خوردنی همه در هم (۱۹) و دوست می‌دارید مال را دوستی بسیار (۲۰) نه چنین است چون کوفته شود زمین کوفتن کوفتنی (۲۱) و آمد پروردگار تو و فرشته صف صف (۲۲) و آورده شود روز چنین دوزخ را روز چنین پند گیرد انسان و کجا سودمند است او را پند گرفتن (۲۳) گوید ای کاش پیش فرستاده بودم برای زندگیم (۲۴) پس روز چنین عذاب کرده نشود چون عذاب او احدی (۲۵) و پند کرده نشود چون پند کردن او احدی (۲۶) ای نفس آرمیده (۲۷) بازگرد بسوی پروردگارت خوشنود پسندیده (۲۸) پس داخل شو در بندگانم (۲۹) و داخل شود در بهشتم (۳۰)

آزماید هم چو او را باز کی

پس نماید تنگ رزق وی به وی

پس بگوید آفریدگار من

کرد خوارم زین چنین فقر و محن

حاصل آن کآدم کرامت را به مال

داند و بر فاقه خواری را به حال

آن چنان نبود که او کرده گمان

بینوایی نیست از خواری نشان

بل اهانت آن بود کاندر حریم

مر شما را نیست یاری بر یتیم

نیست هم تحریصتان بر یکدگر

بر طعام بی نوایان در گذر

می خورید از مال میراث از انام

خوردنی جمع از حلال و از حرام

گفته اند از مال ایتام است آن

که شود مخلوط با مال کسان

مال دنیا را فزون دارید دوست

کم بود کز بذل مال او خیر جوست

باز باید ایستید از حبّ مال

کآن نباشد غیر خسران و وبال

یاد کن چون ارض بشکافد به حال

بشکند بشکستنی تلّ و جبال

ربّت آید گردد اعنی آشکار

قدرة االله با کمال اقتدار

همچنین افرشتگان از هر طرف

می بیایند آن زمان صف بعد صف

دوزخ آورده شود آن روز گاه

آدم آرد یاد آن روز از گناه

فائده ذکر است او را از کجا

یا که نفع پند بگرفتن هلا

گوید او ای کاشکی که من ز پیش

می فرستادم در اینجا بهر خویش

فعل نیکی در حیات دنیوی

یا که از بهر حیات اخروی

پس در آن روز ایچ نکند با حساب

چون عذاب او کسی را کس عذاب

بند هم نکند کسی را کس چنان

کو نماید بند اندر آن زمان

ای چنان نفسی که باشی ممتحن

جسته ای آرام اندر ذکر من

فارغ و مستغنی ای از کل ناس

شا کر نعمت بُدی، نی ناسپاس

باز گرد اعنی به سوی رب خویش

راضیه و مرضیه با تکریم بیش

پس درآی اندر عباد اکرمم

هم درآی اندر بهشت بی غمم