بسم االله الرحمن الرحیم
ن وَ اَلْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ (۱) مٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (۲) وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ (۳) وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ (۴)
بنام خدای بخشندۀ مهربان
ن بقلم و آنچه مینویسند (۱) که نیستی تو بنعمت پروردگارت مجنون (۲) و بدرستی که مر تراست پاداش بدون منت (۳) و بدرستی که تویی بر خلق عظیم (۴)
نون مراد از نفس کلیه است هم
عقل کلی نیز مقصود از قلم
یافت از تأثیر عقلانی نمود
صورت این ممکنات اندر شهود
صورت اشیاست زین نون، وین قلم
که شد اندر لوح امکانی رقم
پس قسم بر سطر سطر ممکنات
زآنچه شد بنوشته با کِلک از دوات
آنچه بنگارندگانِ این صور
می نویسند از قلم زیر و زبر
هست آن باز ار به تن داری روان
صورت اشیاء و ماهیّات آن
نیستی دیوانه ای فخر کبار
تو به نعمت های آن پروردگار
آن چنان که بر تو این نسبت دهند
احمق و دیوانه و مجنون چند
آنکه در عقل و نبوّت خاتم است
عقل او گویند بی عقلان کم است
مر تو را اجری است بی منّت ز کس
در نبوّت یعنی از حق است و بس
نیست غیری در وصولش واسطه
تا بود منّت تو را از رابطه
خود تو بر خُلق بزرگی ای رسول
که کنی از قومت این ایذا قبول
هست اندر حسن خُلق افزون سخن
با تو گویم بعضی از آن جمله من
گفته بعضی خُلق این باشد به چشم
که کند خشم ار کست نایی به خشم
گفته منصور این است که، بر نیک و بد
بنگری از چشم حق نه از چشم خود
بس دقیق است، این کلام عام نیست
هست بهر پخته، بهر خام نیست
لیک می گوید صفی شو منتقل
هست خُلق ادراکت ار شد معتدل
وآن میسّر نیست بهر هیچ کس
جز که بندد دست وسواس و هوس
بستن آن هم بود دور از گمان
جز که آید پای عشق اندر میان
چونکه آمد عشق هر فکری که هست
دان که از شهر حواس او بار بست
او نخواهد جز رضای یار خویش
فارغ است از راحت و آزار خویش
پس نکرد او فعلی آن محبوب کرد
کرد محبوب ار که کاری خوب کرد
این لسان دیگری بُد نک سخن
گویم از قانون تفسیر ای حَسن
خُلق نیک این است گر داری محل
وصف تو بر وصف حق گردد بَدل
متصف چون بر صفات حق شدی
رستی از قید خودی مطلق شدی
آن نه خُلق توست دیگر خُلق اوست
خُلق او خود هم بزرگ و هم نکوست
آب جو وارد چو در قلزم شود
موج آن در موج دریا گم شود
تا به اصل خُلق باشی منتبه
بر تو چیزی زآن نباشد مشتبه