صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۶۳- سوره المنافقون » ۳- آیات ۸ تا ۱۱

یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنٰا إِلَی اَلْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ اَلْأَعَزُّ مِنْهَا اَلْأَذَلَّ وَ لِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لٰکِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (۸) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُلْهِکُمْ أَمْوٰالُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اَللّٰهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (۹) وَ أَنْفِقُوا مِنْ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِی إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (۱۰) وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اَللّٰهُ نَفْساً إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهٰا وَ اَللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (۱۱)

می‌گویند اگر باز گردیم بسوی مدینه بیرون خواهد کرد البته عزیزتر از آن ذلیل‌تر را و مر خدای راست عزّت و برای رسول وی و برای گروندگان و لیکن منافقان نمی‌دانند (۸) ای آنان که گرویدید غافل نگرداند شما را اموال شما و نه اولاد شما از یاد خدا و کسی که کرد این را پس آن گروه ایشانند فراموش‌شدگان (۹) و انفاق کنید از آنچه روزی گردانیدیم شما را پیش از آنکه بیاید یکی از شما را مرگ پس گوید ای پروردگار من اگر پس بیندازی مر امر مدتی نزدیک پس صدقه بدهم و بشوم از نیکان (۱۰) و هرگز پس نیستند آزاد خدا نفسی را هرگاه بیاید مدت او و خدا آگاه است بآنچه می‌کنید (۱۱)

می بگویند ار که ما گردیم باز

زین سفر سوی مدینه ز اعتزاز

می کند بیرون أعَزّ مردمان

آنکه را باشد اذل ناس آن

از أعَزّ بُد قصد نفس پست او

وز أذَلّ پیغمبر پاکیزه خو

که بُد او اشرف ز کل ممکنات

نفس پاکش در کمال و در صفات

گفت حق بر رد قول آن فضول

هست عزّت از خدا و از رسول

هم ز بهر مؤمنان کز اعتزاز

کرده حقشان در دو عالم سر فراز

آن دورویان را ولیکن فهم نیست

معنی عزّت نمی دانند چیست

عزّت اندر علم و عقل و حکمت است

نی به ملک و مال و زرّ و زینت است

ای گروه کآورده اید ایمان ز دل

هیچتان باید نسازد مشتغل

مالتان و اولادتان از ذکر حق

در شما دارد گر ایمان ماصَدَق

وآنکه کرد این یعنی از حق باز ماند

آن گُره پس در زیان دو اسبه راند

هم کنید انفاق در راه خدا

زآنچه حق داده است روزی بر شما

پیش از آن کآید شما را پیک مرگ

بر یکی و افتد درخت از بار و برگ

گوید از حسرت پس آن کس کای خدا

موت از من پس نیندازی چرا

مهلتم ندهی به تأخیر زمان

تا به وقتی کوست نزدیک از امان

تا نمایم من تصدّق از وثوق

هم کنم از مال اخراج حقوق

باشم از شایستگان در طاعتت

توبه آرم رو کنم بر حضرتت

هرگز آن را نفکند حق باز پس

هیچ نفس از مرگ یعنی یک نفس

چون زمان رحلت آید ناگزیر

حق بود از هر عمل هر دم خبیر

حاصل اینکه چونکه دانستید هم

موت را تأخیر نبود نیم دم

هم خدا داناست بر حال شما

هر که را بدهد به فعل او جزا

پس هر آنچه آیید بیرون زودتر

از حقوق خود بود محمودتر

تا به وقت موت حسرت کم خورید

نی که شادی چو آ ید غم خورید