صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۴۶- سوره الاحقاف » ۵- آیات ۲۱ تا ۲۵

وَ اُذْکُرْ أَخٰا عٰادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقٰافِ وَ قَدْ خَلَتِ اَلنُّذُرُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۲۱) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا لِتَأْفِکَنٰا عَنْ آلِهَتِنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (۲۲) قٰالَ إِنَّمَا اَلْعِلْمُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ أُبَلِّغُکُمْ مٰا أُرْسِلْتُ بِهِ‌ وَ لٰکِنِّی أَرٰاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (۲۳) فَلَمّٰا رَأَوْهُ عٰارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قٰالُوا هٰذٰا عٰارِضٌ مُمْطِرُنٰا بَلْ هُوَ مَا اِسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِیحٌ فِیهٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ (۲۴) تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْ‌ءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا فَأَصْبَحُوا لاٰ یُریٰ إِلاّٰ مَسٰاکِنُهُمْ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْقَوْمَ اَلْمُجْرِمِینَ (۲۵)

و یاد کن برادر عاد را هنگامی که بیم کرد قومش را در رملها و بتحقیق درگذشتند بیم‌کنندگان از میان دو دستش و از پس سرش که نمی‌پرستید مگر خدا را بدرستی که من می‌ترسم بر شما از عذاب روزی بزرگ (۲۱) گفتند آیا آمدی ما را که برگردانی ما را از الهانمان پس بیار بما آنچه وعده می‌دهی ما را اگر هستی از راستگویان (۲۲) گفت نیست آن علم مگر نزد خدا و می‌رسانم بشما آنچه را فرستاده شدم بآن و لیکن می‌بینم شما را گروهی که جهل می‌ورزید (۲۳) پس چون دیدند آن را برای پهن شده در افق متوجه وادیهای ایشان گفتند این ابریست پهن شده در افق که با راننده ماست بلکه آنست آنچه بشتاب می‌خواستید آن را بادیست که در آن عذابیست پر درد (۲۴) که هلاک می‌سازد همه چیز را بامر پروردگارش پس کشتند چنان که دیده نمی‌شد جز مسکنهاشان همچنین پاداش می‌دهیم گروه گناهکاران را (۲۵)

از برادرت ای محمّد (ص) کوست عاد

یعنی از هود نبی آور به یاد

با قریش اعنی بگو احوال هود

چونکه کرد انذار قومش زآنچه بود

اندر احقاف اعنی ارض ریگ زار

بیم ده بگذشته بُد زو بی شمار

یعنی از پیغمبران ذی نذر

پیش از او وز بعد از او بودند پُر

دعوتش بود این به قوم اندر ملا

که بمپرستید جز حق را شما

بر شما دارم من از آن روز بیم

که عذابش بهر عاصی شد عظیم

آمدی گفتند در سامان ما

بازمان داری ز معبودان ما

پس بیاور زآنچه وعده می کنی

از عذاب ار صادقی و ایمنی

هود گفتا من ندانم این به راست

غیر از این نبود که دانا زین خداست

کار من باشد رساندن آنچه را

که فرستاده شدم زآن بر شما

لیک می بینم شما را در بسیج

از گروهی که نمی دانید هیچ

پس چو آن هنگام دیدند از شتاب

آنچه را موعود بودند از عذاب

بود وآن ابری عریض آورده روی

سوی ایشان برگرفته شهر و کوی

پس بگفتند این مگر ابری است پهن

که به ما باران دهد بی نقص و وهن

هود گفت این ابر باران بار نیست

بل همان است ار ز من پرسید چیست

که بر آن می بود استعجالتان

بر دگرگون زآن شود احوالتان

بادی اندر وی عذاب و دردناک

که کند یک لحظه نابود و هلاک

هر چه هست از نفس ها و مالها

وز بهایم جمله با امر خدا

پس نگشتند آن چنان در جایشان

بُد نه پیدا غیر مسکنهایشان

همچنان که یافتند آنها سزا

مجرمان را هم دهیم این سان جزا