صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۳۳- سوره الاحزاب » ۲- آیات ۴ تا ۵

مٰا جَعَلَ اَللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَ مٰا جَعَلَ أَزْوٰاجَکُمُ اَللاّٰئِی تُظٰاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهٰاتِکُمْ وَ مٰا جَعَلَ أَدْعِیٰاءَکُمْ أَبْنٰاءَکُمْ ذٰلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْوٰاهِکُمْ وَ اَللّٰهُ یَقُولُ اَلْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی اَلسَّبِیلَ (۴) اُدْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اَللّٰهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبٰاءَهُمْ فَإِخْوٰانُکُمْ فِی اَلدِّینِ وَ مَوٰالِیکُمْ وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ فِیمٰا أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لٰکِنْ مٰا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً (۵)

نگردانیده خدا برای مردی هیچ دو دل در درونش و نگردانیده جفتهای شما را که اظهار می‌کنید از ایشان مادرانتان و نگردانیده پسر خوانده‌های شما را پسرانتان آن گفتار شماست بدهنهاتان و خدا می‌گوید راست و او هدایت می‌کند راه را (۴) بخوانید ایشان را بپدرانشان که آن دوست‌تر است نزد خدا پس اگر پدرانشان را پس برادران شمایند در دین و دوستان شما و نیست بر شما گناهی در آنچه خطا کردید در آن و لیکن آنچه را تعمد کند دلهاتان و باشد خدا آمرزنده مهربان (۵)

نافریده بهر مردی حق دو دل

در درونش بر دو حیث آن مستقل

از دلی تا بر حق او کافر شود

هم موحد با دل دیگر شود

گفته اند این بر مثل فرموده است

در عرب یا این مثالی بوده است

کآن چنان که نیست دو دل در رجال

بهر یک زن هم شد این معنی محال

که بود هم جفت کس هم مادرش

تا حرام آید از این بر شوهرش

حق زنانتان را نگرداند امّهات

که ظهار آرید از ایشان در حیات

هم پسر خوانده نباشد چون پسر

عارضی نبود چو اصلی در اثر

بُد ظهار اندر عرب بالاتفاق

هم در آن ایّام در حکم طلاق

هم پسر خوانده بُدی میراث بر

همچو فرزندان اصلی از پدر

گفت حق نبود دو دل در یک درون

زوجه هم مادر نگردد از فسون

هم پسر خوانده که از دیگر پدر

باشد او نبود به واقع او پسر

در دهانها این مقالات شماست

وآنچه فرماید خدا حق است و راست

باشد از کنه امور آگاه او

بر طریق حق نماید راه او

آمد این در حق زید حارثه

این چنین بوده است شرح حادثه

« در بیان ذکر حال زید ابن حارثه »

زید بنده بود از روی خبر

مر ورا بخریده بُد خیر البشر

بر نبوّت شد چو مبعوث آن رسول

کرد اسلام او ز پیغمبر قبول

حارثه پس با ابوطالب بگفت

گو برادر زاده ات را در نهفت

که نماید زید را آزاد او

یا که بفروشد به زر بی گفتگو

پس پیمبر گفت آسوده است زید

هر کجا خواهد رود بی بند و قید

او نرفت و نامد از خدمت ملول

دوستی بس بود او را با رسول

حارثه گفت او نه فرزند من است

گفت پیغمبر که دلبند من است

من ورا دارم به فرزندی قبول

زآن ورا خواندند زید ابن رسول

زوجۀ خود را چو زید اندر وثاق

داد او از روی ناخواهی طلاق

بود زینب بنت جحش اندر به نام

در نکاح آوردش آن فخر انام

آن جحودان و منافق پیشگان

طعنه هر کس می زدی بر وی از آن

کو زن فرزند آرد در نکاح

نهی ما وآنگه کند زین افتضاح

گفت حق نبود پسر خوانده پسر

لغو باشد این سخنها سر به سر

خود شما گویید حرفی از فضول

حق تعالی داند اسرار و اصول

بر پدرهاشان اگر خوانید هین

راست تر باشد به نزد حق یقین

ور پدرهاشان ندانید این نکوست

که به دین خوانیدشان اخوان و دوست

بر شما نبود گناهی زآن خطاء

که از آن جاهل بُدید از ابتداء

زآنکه یعنی زید را از پیش از این

خوانده اید اولاد خیر المرسلین

ور ز نسیان یا که از سبق لسان

بعد از این خوانید جرمی نی در آن

لیک جرم است ار که دلهاتان کند

قصد آنچه نهی اش آمد در سند

حق بود آمرزگار و مهربان

هم به صاحب عمد کآرد توبه آن

در تبوک، امر از نبی شد کز مقر

هر کسی بیرون رود سوی سفر

پاره ای گفتند ما از والدین

اذن گیریم آمد این آیت به عین