خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸

فتاده‌ام به طلسم کشاکش تقدیر

نه گرد خانه به دوشم نه خاک دامن‌گیر

دل رمیده و شوق بهانه خود دارم

که دیده است دو دیوانه را به یک زنجیر

چه طرف‌ها که نبستم ز رهنمائی دل

دلیل رهزن من مست خواب و راه خطیر

خدا زیارت فتراک دل نصیب کناد

رمیده خاطرم از دام راه بی‌تاثیر

نفس کشیدن مرغ اسیر پرواز است

مباد صید رهائی شوی ز دام صفیر

دلی که بال و پری در هوای خاک بزد

ندید خواب شکفتن چو غنچهٔ تصویر

ز سینه تا به لب آئین نیشتر دارم

حدیث از جگر پاره می‌کنم تفسیر

تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد

چرا غزال قناعت نمی‌کنی تسخیر

ز فیض دولت بیدار دیده می‌خواهم

که صبح را دهم از گریه توشهٔ شب‌گیر

تو خاقنی که به تاراج امتحان رفتی

ز گرد کورهٔ وارستگی طلب اکسیر