العن الشّیطان و اشتم الحیطان لعناً لایَسعه الزّمان و شتماً لا یحمِلُه الدَّوران الّذی جمع بَینَنا و بَینَ النِّسوان لَحماً یجمَع بین الرِّجال ِ و الصِّبیان فهزهز بوقنا فی میان ِ رانِهم و کزکز عمودَنا فی شِکاف کهستانهم و دَخَل حَمداننا فی نَمدانهم و بَعَثنا فی مرهمدانهم و املاء طروقنا من النّقل و الشّراب و اطباقنا من الخُبز و الکَباب و اجعَل سَمعَنا مَملُوّاً من صوتِ الچنگ ِ و الرّبابِ و زَیِّن مَجلِسَنا بِاَنوار حُدود المنوّرة کالمَهتاب و اَلصِق جنیتهم عندنا بِالتّراب و اشهد ان لا حلو الذّ من الماقوت و لا لَوناً اَحسَن مِن لون ِ الیاقوت و اکل البریان لایتّم الاّ بالرّاقوت و بطن الجامع لایشبَعه الا قوت واشهد انّ السّماج عنده العسرة اَنفَع من السّکباج و صوتُ البَربَط اَطیَب من چکچک کمان الحلّاج ِ و نَغَماتِ القوّال اَحسَن مِن تکتک و فتین النّساج و ترس الحدید اقوی مِن سختان السِّراج شهاده لا ینفع اِلا عند الغربات ِ و لا یسمَع اِلاّ مَن کان سمعه لایق التّرهات و فی زنخدان من سمع هذا صراطاً تیزاً کبیراً کبیراً.
اما بعد فقد اَخبَرنا ابو شعشع الکسجانی، قال اَخبَرنا ابو شلقلق السیستانی، قال اَخبَرنا ابو دَیوث الجرجانی، قال اَخبَرنا ابوالبقرة و اَخَسّ الناس اِلی الوَسواس الخَنّاس عَلیهم ِ اللَعنة، قال الجَماع فی جُمعَه یکون بالجَماعه اقرب و جَماع النِّسوان بالاِجماع ِ خیرٌ مِنَ الاِجتماع مَعَ الغِلمان و الصِّبیان و قال ایضاً تَحریکُ الایر فی الرّاحةِ عِندَ الاِباحةِ فی السفاحَةِ اخف مؤنة والذّ مَن نیک البابونه کَذبَ القائِلُ و الناقلُ و انا مِنَ الکاذبین و اَنتُم اَجمَعینَ فی دَرَکِ الاَسفَلین.
گرچه آغاز نصیحت و افتتاح سخن مکن به لاحول کنند و مجلسیان به تلقین این کلمه آب در دهن چون بول کنند، اما یقین که شیطان لعین از این گنهکاران بیدین به تبع غراب البین مسافت بعد المشرقین جوید، پس همان به که درآویزیم چند چون پشکل از دنباله فرو ریزیم،که دعای این بیچارگان و نصیحت این روسپیزادگان این است که قومی که در این مجلس حاضرند و بر روی این پیر هرزهگوی ناظر، لعینا ایشان را از کیر و کس یکدیگر برخورداری ده و از شوی و زن هم طلاق و بیزاری بخش و این می خوارگان بیطاعت و روسپیزادگان بیبضاعت را در گادن و دادن قوّتی تمام روزی گردان و در نهادن و اندرون شدن کیر جام جهانبخش فرمای و ذوق بوسههای چون قند از لب خواتین دلبند و امردان ارجمند از حدّ ِ هند تا خجند با کونهای کلان چون الوند به کام همه برسان، و نُقل نَقل بیعقلان از شکر و بادام چشم و لب معشوقان کن و گوش این مشتاقان را از آواز ناساز بلبل غلغل صراحی مترنِّم و از چشمان به التفای لقای روهای منوّر و کونهای مدوّر روشن دار. دیدة ناپسندیدة رقیبان و مدّعیان و گوش بیهوش در دیدن این افعال و شنیدن این اقوال کور و کر گردان. هرجا که دلارامی خوشخرامی در دست زشتلقایی گرفتار است، او را به ستر و صلاح در زیر این مشتاقان انداز، بدبختان به رغبت آمین بگویید.
شیطانا! لعینا! هرجا که تهیدستی می پرستی به یاد کس خاتون یا کون اَمرَدی، ذکر را با بزاق در کورة مشت به تحریک آورد، آن جلب را بطلب و این کنده را مهیّا و مهنّا کن و هر جا مفلسی مخلصی در کنج ویرانه یا در زاویة خانة همسایه برده است، او را در آن کاشانه از دست بیگانه نگاه دار، آمین گوی را جَماع با من روزی کن.
ای دوست عزیز من و ای معدن گوز و تیز من، دمی گوش و هوش به من دار و ریش در کون من چون دوش و پریدوش، تا تیزی چند بر سبلت افشانم و تو را چون دیگر وقتها بر زانو نشانم. ترّهات تو را خواندم حدیثی است چون عقد و عهد فاجر و لوطی شکسته و بسته و چون تیز از کون طفلان در میان لوطیان نشسته. حکایتی است چون کندگان نادرست و چون بند شلوار جلبان سست، سخنی از قعر بحر فسق و فجور و نادرهایست درخور این کافرکیشان نامستور، رمزی است از کاشانة فساد و هَمَزی است از خلوتخانة عناد و شرری است از حدقة محترقة قَوّادان جسته و ثمری است از حدیقة خدیعة برادران بر ما پیوسته. محرقهای است که به مطرقه بر بُروت مجلسیان میبندم. زندقهای است که به وسیلة آن بر ریش مستمعان میخندم. تأویل این ترّهات و معنی این هذیانات آن است که جماع در جمعه با جماعت زنان کردن و از دست حریفان سیلی خوردن به اجماع معاشران یاوه درای و مباشران ژاژخای اولیتر و پسندیدهتر که کون کودکان دریدن و به حَمدان سِرگین از زوایای زاویة ایشان کشیدن. زنهار تا خَرزه به هرزه در بردن (؟) قصر قیصر نشان غلمان ننهید و طرزة کرزة خر در کاس پر وسواس سرپوشیدگان جای ندهید.
سؤال: مولانا رحم کلکل و ایاک و فی لحیک جور مکلکل، بیا تا چه هرزه خواهی درائید و چه ژاژخواهی خایید. به چه دلیل فرمودی، و به چه علت نمودی که سبلت در کون دولان فشارید و ریش به کندگان سپارید و لَحیه بر فَرج قوّاده نهید؟
جواب: بدان که اگر جوانی سرگردانی فاجری تاجری از بیمأجری پوید تا مرادی از او بجوید، به اندیشه بسیار و تفکّر بیشمار این مطلوب دریابد و بعد از حصول آن، عاق را به مدد بزاق اتّفاق دخول دست دهد یا نه، ممکن باشد که از زیر آن بجهد یا کیر به کس فشارد و به این شعر کار کند: تن در ده و کیر خور، جهان این همه نیست . و اگر به صد جهد و جِد چون سَده بشکافد کنده یابد و اگر قواده در پی زخمی بفرستد، در حال بدین مقال دلربایی کرده گوید:
با روی همچو ماه و قد سرو همچو ساج
با گیسوی سیاه و کس و کون همچو عاج
خواه در کشتزار مَن نَزَلَ فیها استِراح نزول کن و خواه در کُهسار مَن صَعَدَ فیها فَقَد اِستریح شادی مینمای و گاه گرد گنبد سیمین در طواف باش و گاه در بحر قصر سرین غوّاصی کن. دمی در بام آسیای گردانش بوق میزن. نفسی خَرزه را در اندرون حجرة معشوق میزن. لحظهای الف را در شکاف کاف میکن، و لمحهای درفش را در سوراخ گرد چون ناف. زمانی بر قلة قلعة مَن صَعَدَ فیها فَقَد اَمِنَ مِنَ الافات متحرّک میباش، ساعتی در حِصن حَصین مَن دَخَلَ فیها سَکَنَهُ الشَّهَوات متزلزل شو. اگر در غرضی مرضی نیست، به طریق معقول مقصود از اینها هر دو موجود است، چنان که در کتب آورده که وقتی لوطئی قوّادهای را به طلب مقصودی فرستاد، در حال دوشیزهای را حاضر کرد. لوطی گفت: لا راغب الا فیمن تحت خصیتان و ایر و قالت القوادة و بر فی فرجها جرز و علق علیها بصلین، ان لم یکن لک غرض. این هذیان دیگر که برخواندم مبنی بر این است که بیچارة مفلسی و آوارة مخلصی که زر ندارد که جَلَبی بدست آرد، باید که پاره خَیو از کوزة بزاق آرد و یک چند آب پشت کم انگارد و از جور قحبه و جفای کنده برهد، چنان که گفتهاند:
ای مرد خرد مباش زنهار
چندین ز پی جَماع رنجه
آخر لغت این قدر ندانی
کالرّاحة اندرون پنجه؟
***
ای دوست اگر رازی و گر شیرازی
دانی چه بود جماع بی انبازی؟
کاندر کنجی به خلوتی بنشینی
وز کف کس و کون هر که خواهی سازی
وقت آن است که از این بالا به زیر آیم و گرد ... و ... این سرزخمان در آیم. بر بالین همه مرداریش برسان که فردا بهگاه اینجا آید تا دیگر از کیر مرده رنگ ما برخورداری یابد و جَلَبان دیگر با خود بیاورند و هر دلبر خوبروی که بیابند از راه ببرند و هر زن رهزن پیر که با وی باشد در چاه اندازند، ختمت و ندمت تمت المجلس الاوّل.