سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۳۶

دو منظور موافق روی در هم

همه کس دوست می‌دارند و، من هم

‌هر آنچ این را بود، آن را مهیّا

‌هر آنچ آن را بود، این را مسلّم

‌رفیق حجره و گرمابه و کوی

‌به صحرا با هم و در خانه بر هم

‌مقدّم در مؤَخّر برده تا ناف

‌دگر بار این مُؤخّر، آن مقدم

‌نهند از دوستیّ و مهربانی

‌چنان بر ریش یکدیگر، که مرهم

‌گر این صرفه نگهداری همه عمر

‌نه دینارت زیان باشد، نه دِرهم

‌چو نان در خانه باشد کدخدا را

‌ز سرمایه نباشد حبّه‌ای کم

‌من این پاکیزه‌رویان دوست دارم

‌اگر دشمن شوندم اهل عالم

‌بَدَستی را که در مشتی نگنجد

‌چو انگشتی فرو برده به خاتم

‌کل ِ یک چشم عریان اوفتاده

‌چو اعرابی به سر در چاه زمزم

‌هر آن‌کس را که یاری در کنار است

‌اگر هیچش نباشد، گو مخور غم

‌عروسان مُقَنَّع بی‌شمارند

‌عروسی را کنار آور مُعَمَّم

‌که چون بیرون کنی شلوارش از پای

‌تو پنداری که خرواری است شلغم

‌دگر باری چو نقبش در سپوزی

‌عرق بر عارضش آید چو شبنم

‌من آن تازی سوار پهلوانم

‌که در زیرم بنالد رخش رستم

‌اگر دانی که دنیا غم نیرزد

‌به روی دوستان خوش باش و خرّم

‌نظر بر روی منظوری حرام است

‌که نتوان خفت بر پشتش مُهَندَم

‌حجاب نام و ننگ از پیش بردار

‌که محرم کون نپوشاند ز محرم

‌وصال دوستان میخ است و دیوار

‌حدیث دشمنان باد است و پرچم

‌اگر محکم ببندی بند شلوار

‌هنوزت عقد صحبت نیست محکم

‌دو دست و هر دو زانو بر زمین نه

‌اگر پشتی به خدمت می‌کنی خم

‌هر آنک از پشت آدم زاد، ناچار

‌رود بر پشت فرزندان آدم

‌طریقت خواهی از سعدی بیاموز

‌ره این است ای برادر تا جهنّم