ز روی ماه سیاهی به نور ماه نرفت
نیامده است به کاری کمال خویش مرا
ز غنچه تکیه چو شبنم به زیر سر ننهم
که به ز بالش پر هست بال خویش مرا
بسان شمع که افتد ز پنبه خود بگداز
ل گردن خود گشت بال خویش مرا
به گلشن دگری چشم من نمی افتد
گل مراد شکفت از سفال خویش مرا