صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۲۸- سوره القصص » ۵- آیات ۱۸ تا ۲۰

فَأَصْبَحَ فِی اَلْمَدِینَةِ خٰائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا اَلَّذِی اِسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قٰالَ لَهُ مُوسیٰ إِنَّکَ‌ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ (۱۸) فَلَمّٰا أَنْ أَرٰادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمٰا قٰالَ یٰا مُوسیٰ أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمٰا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلاّٰ أَنْ تَکُونَ جَبّٰاراً فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ اَلْمُصْلِحِینَ (۱۹) وَ جٰاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی اَلْمَدِینَةِ یَسْعیٰ قٰالَ یٰا مُوسیٰ إِنَّ اَلْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ اَلنّٰاصِحِینَ (۲۰)پس گشت در آن شهر ترسان مترصد می‌بود پس ناگاه آنکه بیاری طلبیده بود او را دیروز بفریادرسی خواست او را گفت مر او را موسی بدرستی که تویی هر آینه گمراهی آشکار (۱۸) پس چون خواست که حمله می‌کند با آنکه او دشمنش بود مر آن دو تا را گفت ای موسی آیا می‌خواهی که بکشی مرا هم چنان که کشتی نفیسی را دیروز نمی‌خواهی جز اینکه باشی ستمکار در زمین و نمی‌خواهی که باشی از اصلاح‌کنندگان (۱۹) و آمد مردی از انتهای آن شهر که می‌شتافت گفت ای موسی بدرستی که جماعت مشورت می‌کنند در باب تو که بکشندت پس بیرون رو بدرستی که من مر ترا از خیرخواهانم (۲۰)

پس گشت در آن شهر ترسان مترصد می‌بود پس ناگاه آنکه بیاری طلبیده بود او را دیروز بفریادرسی خواست او را گفت مر او را موسی بدرستی که تویی هر آینه گمراهی آشکار (۱۸) پس چون خواست که حمله می‌کند با آنکه او دشمنش بود مر آن دو تا را گفت ای موسی آیا می‌خواهی که بکشی مرا هم چنان که کشتی نفیسی را دیروز نمی‌خواهی جز اینکه باشی ستمکار در زمین و نمی‌خواهی که باشی از اصلاح‌کنندگان (۱۹) و آمد مردی از انتهای آن شهر که می‌شتافت گفت ای موسی بدرستی که جماعت مشورت می‌کنند در باب تو که بکشندت پس بیرون رو بدرستی که من مر ترا از خیرخواهانم (۲۰)

« در بیان قضیه روز بعد از کشتن حضرت موسی(ع) قبطی را »

کرد پس در شهر آن شب بامداد

خائف و ترسنده ز امری کو فتاد

منتظر بود او کش آیند از عقب

خون قبطی را کنند از وی طلب

پس به یاری خواندش آن کو خوانده بود

روز بگذشته در آن جنگ و جهود

داشت او با قبطیِ دیگر نزاع

خواند موسی را به یاری زآن صداع

گفت موسی مر ورا زآن گیرو و دار

خود تویی بر گمرهیِ آشکار

دی به قتل یک نفر گشتی سبب

نک به این مرد آوری جنگ و غضب

فتنه انگیزی کنی از بد صفات

نیست عزمت هیچ بر صبر و ثبات

پس اراده کرد موسی آن زمان

تا بگیرد آنکه بود از دشمنان

تا ز سبطی دفع شرّ او کند

گفت ای موسی تو خواهی بی سند

که مرا بکشی میان رهگذر

آن چنان که دی بکشتی یک نفر

می نخواهی تو که باشی در زمین

جز که جبّاری که جوید جور و کین

هم نخواهی باشی از شایستگان

که کنند اصلاح بین این و آن

چونکه او بشنید این گفتار زفت

هر دو را بر یکدگر بنهاد و رفت

قتل آن خبّاز چون بُد مشتبه

تا که او را کُشته ز اهل شهر و ده

گفته بُد فرعون که بی حجتی

می نشاید کُشت کس را نوبتی

چون نکرد انکار موسی در مقال

قتل قبطی را به نزد آن رجال

پس ببردندی به فر عون این خبر

که ورا کُشته است موسی در گذر

مشورت کرد او به اتباع و خواص

حکم شد بر قتل موسی در قصاص

مردی آمد ز آخر شهر آن زمان

یعنی از درگاه فرعون از نهان

بود ساعی گفت ای موسی به تو

مشورت کردند این قوم از عتو

که تو را بکشند از روی قصاص

رو برون ، گفتم ز پندت اختصاص