قٰالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینٰا وَلِیداً وَ لَبِثْتَ فِینٰا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ (۱۸) وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ اَلَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ (۱۹) قٰالَ فَعَلْتُهٰا إِذاً وَ أَنَا مِنَ اَلضّٰالِّینَ (۲۰) فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّٰا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (۲۱) وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهٰا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ (۲۲) قٰالَ فِرْعَوْنُ وَ مٰا رَبُّ اَلْعٰالَمِینَ (۲۳)
گفت آیا نپروردیم ترا در میان خود کودک و ماندی گذران در میان ما از عمرت سالها (۱۸) و کردی کردهات را که کردی و تویی از ناسپاسان (۱۹) گفت کردم آن را نگاه و من بودم از گمراهان (۲۰) پس گریختم از شما چون ترسیدم از شما پس بخشید مرا پروردگارم حکم و گردانید مرا از مرسلان (۲۱) و این نعمتی است که منّت مینهی آن را بر من که بنده گردانیدی بنی اسرائیل را (۲۲) گفت فرعون و چیست پروردگار جهانیان (۲۳)
« در بیان آمدن موسی(ع) به در خانۀ فرعون و سؤال و جواب ایشان »
موسی و هارون ز امر ارجمند
چونکه بر درگاه فرعون آمدند
مدتی بگذشت تا فرعون دون
گشت آگه خواندشان اندر درون
دید موسی را چو او در دم شناخت
زآنکه او را روزگاری می نواخت
گفت آیا من نپروردم کجا
در میان خود به فرزندی تو را
سالها اندر سرای ما درنگ
کردی اندر عمر و پس رفتی به ننگ
کردنی را کردی از روی فتن
کُشتی آن قبطی که بُد خبّاز من
خود تویی از ناسپاسان بر نعم
کافری کردی چو بر آئین ستم
گفت موسی کردم آن قتل آن زمان
که بُدم در زعم تو از گمرهان
قتل او بُد در حقیقت بر صواب
گرچه بنمود آن خطاء بر شیخ و شاب
قتل او هم قصد من اصلا نبود
بل زدم مشتی و مُرد آن بی وجود
یا که گمره بودم اعنی بی خبر
زآنکه از مشتی بمیرد جانور
از شما بگریختم پس لاکلام
زآنکه ترسیدم ز قتل و انتقام
پس به من بخشید ربّم بعد از آن
حکم و گرداندم ز بفرستادگان
داد یعنی علم و فهم و حکمتم
پس فرستاد این چنین بر دعوتم
نعمتی کز وی نهی منّت به من
زآن سبب بُد که گرفتی از محن
آل اسرائیل را بر بندگی
کردی اخذ مالشان در زندگی
خوارشان کردی فکندی در تعب
کُشتی اولاد نبیّین بی سبب
زآن مرا حق در سرای تو فکند
در تلافی تا ز من یابی گزند
گر نمی کردی تو تعبید از جفا
از رجال و از نساء قوم مرا
مر مرا کردند قومم تربیت
بر تو کی محتاج بودم زین جهت
آنچه پس نزد تو بر من نعمت است
نیست نعمت بلکه رنج و نقمت است
قوم من کردی ذلیل از نقمتی
پس نهی منّت به من در نعمتی
یاد آری نیکیای کآن بُد بَدی
وز خیانت های خود غافل شدی
کآن بود تعبید اسرائیلیان
هیچ ناری زآنچه کردی در بیان
مال ما بگرفتی آنچه بود تو
پس به خرج صاحبش کردی دو جو
می نبود از حسن ذات و گوهرم
کس مربّی بر من الاّ مادرم
کی تو بودستی مربّی مر مرا
مال خود خوردم به خانۀ دیگرا
هم نه از پستان بد خوردم لبن
تا که شرک آرم به ذات ذوالمنن
آنکه بگرفتی تو بهرم دایه ای
مادر من بود نی همسایه ای
آن قدر هم حقّ تو آرم بجا
که شوی خواهم ز کفر و کین رها
حقّ آنکه بوده ام در خانه ات
میبرم بر گلشن از ویرانه ات
بر بهای کهنه ات بدهم نوی
حقّ دیگر نیستت بر من جوی
چون جواب خویش فرعون عنید
زآنچه بر وی طعن می زد زو شنید
گفت برگو چیست ربّ العالمین
که تو زو پیغمبری در این زمین