صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۱۸- سوره الکهف » ۱۱- آیات ۶۰ تا ۶۴

وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِفَتٰاهُ لاٰ أَبْرَحُ حَتّٰی أَبْلُغَ مَجْمَعَ اَلْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً (۶۰) فَلَمّٰا بَلَغٰا مَجْمَعَ بَیْنِهِمٰا نَسِیٰا حُوتَهُمٰا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی اَلْبَحْرِ سَرَباً (۶۱) فَلَمّٰا جٰاوَزٰا قٰالَ لِفَتٰاهُ آتِنٰا غَدٰاءَنٰا لَقَدْ لَقِینٰا مِنْ سَفَرِنٰا هٰذٰا نَصَباً (۶۲) قٰالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنٰا إِلَی اَلصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ اَلْحُوتَ وَ مٰا أَنْسٰانِیهُ إِلاَّ اَلشَّیْطٰانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اِتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی اَلْبَحْرِ عَجَباً (۶۳) قٰالَ ذٰلِکَ مٰا کُنّٰا نَبْغِ فَارْتَدّٰا عَلیٰ آثٰارِهِمٰا قَصَصاً (۶۴)

و هنگامی که گفت موسی مر جوانمردش را (یوشع که وصی و خلیفه او بود) پیوسته خواهم رفت تا برسم بمحل جمع شدن دو دریا یا بروم روزگاری دراز (۶۰) پس چون رسید بمجمع میانه‌اند و فراموش کردند ماهیشان را پس فرا گرفت راهش را در دریا نقبی (۶۱) پس چون گذشتند گفت موسی مر جوانش بیاور چاشت (غذا) بدرستی که دیدیم از سفرمان رنج سیار (۶۲) گفت یوشع آیا دیدی هنگامی که ما منزل گزیدیم بر سر آن سنگ پس بدرستی که فراموش کردم آن ماهی را و از یاد من نبرد آن را مگر شیطان که مذکور سازم او را و گرفت راهش را در دریا عجبی (۶۳) گفت آنست آن آنچه ما بودیم که می‌جستیم پس برگشتند بر اثرهاشان پی‌جویان (۶۴)

« حکایت موسی(ع) و رفاقت او با خضر(ع) »

قصۀ موسی و خضر آمد به پیش

حق بیان کرد آنچه در قرآن خویش

گفت موسی با جوانمردش که بود

یوشع بن نون در آن هنگام زود

نیستم زایل کنم پیوسته سیر

سوی بحر و برّ به کسب علم و خیر

تا رسم بر مجمع البحرین باز

میروم یا من زمانی بس دراز

پس رسیدند از پس رنج قدم

مجمعی را که بُد آن بین دو یم

در کنار بحر کردند آن زمان

ماهی خود را فراموش از مکان

ماهی پخته که گفتش کردگار

ره نماید او تو را بر سوی یار

راه خود بگرفت در دریا چنان

که به سردابه شود مردی روان

پس تجاوز چون نمودند از حدود

یعنی از مجمع که حقشان گفته بود

روز دیگر چونکه آمد چاشتگاه

گفت موسی مر فتی را نزد راه

آن طعام ما برون آر از بُنِه

که بسی گشتیم خسته و گرسنه

زین سفر دیدیم افزون رنج ها

تا چه باشد قسم ما از گنج ها

گفت داری تو خبر کردیم جا

چون کنار چشمه بر آن صخره ما

کردم از ماهی فرامُش در نهاد

وآن نبرد الاّ که شیطانم ز یاد

کآگهی بدهم تو را ز آن در طلب

راه خود بگرفت در بحر او عجب

هر کجا می رفت میشد راه باز

هم زمین بحر خشک از امتیاز

گفت موسی این ا ست آن چیزی که ما

در پیاش بودیم در صبح و مسا

باز پس گشتند بر آثار خویش

از پی آن رفتنی که رفت پیش

تا بدان جایی رسیدند از قدم

که بدانجا رفته بُد ماهی به یم

پس رهی دیدند خشک و بس گشاد

اندر آن گشتند وارد ز اعتماد