خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹

شور عشق تو در جهان افتاد

بیدلان را به جان زیان افتاد

تو هنوز از جهان نزاده بدی

کز تو آوازه در جهان افتاد

آتشی زد غم تو در جانم

که شرارش بر آسمان افتاد

تو سلامت گزین که نام دلم

از ملامت به هر زبان افتاد

کار من مصلحت کجا گیرد

خاصه کاین فتنه در میان افتاد

صوتر حال خصم و خاقانی

مثل مار و باغبان افتاد