صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۱۴- سوره ابراهیم » ۴- آیات ۲۲ تا ۲۹

وَ قٰالَ اَلشَّیْطٰانُ لَمّٰا قُضِیَ اَلْأَمْرُ إِنَّ اَللّٰهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ اَلْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ مٰا کٰانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاٰ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ مٰا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمٰا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ اَلظّٰالِمِینَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (۲۲) وَ أُدْخِلَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهٰا سَلاٰمٌ (۲۳) أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی اَلسَّمٰاءِ (۲۴) تُؤْتِی أُکُلَهٰا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهٰا وَ یَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۲۵) وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اُجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اَلْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ قَرٰارٍ (۲۶) یُثَبِّتُ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ اَلثّٰابِتِ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ فِی اَلْآخِرَةِ وَ یُضِلُّ اَللّٰهُ اَلظّٰالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اَللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ (۲۷) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دٰارَ اَلْبَوٰارِ (۲۸) جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهٰا وَ بِئْسَ اَلْقَرٰارُ (۲۹)

و گوید شیطان چون گزارده شد امر بدرستی که شما را وعده داد خدا وعدۀ راست و درست و وعده دادم شما را پس خلاف کردم شما را و نبود مرا بر شما هیچ تسلطی مگر آنکه خواندم شما را پس اجابت کردید مرا پس ملامت مکنید مرا و ملامت کنید نفسهای خود را نیستم من فریادرس شما و نیستید شما فریادرس من بدرستی که من کافر شدم به اینکه شریک گردانیدند مرا از پیش بدرستی که ظالمان مر ایشان‌راست عذابیست پر درد (۲۲) و در آورده می‌شوند آنان که گرویدند و کردند کارهای شایسته در بهشتهایی که از زیرشان نهرها جاویدند در آن باذن پروردگارشان درودشان در آنها سلام است (۲۳) آیا نمی‌بینی که چگونه زد خدا مثلی را کلمه پاکیزه چون درخت پاکیزه‌ایست که اصلش ثابت است و فرعش در آسمان (۲۴) داده می‌شود میوه‌اش هر زمان باذن پروردگارش و می‌زند خدا مثلها را از برای مردمان باشد که ایشان پند گیرند (۲۵) و مثل کلمۀ پلید چون درخت پلیدیست که ریشه‌کن شده باشد از بالای زمین که نباشد مر آن را هیچ قراری (۲۶) ثابت می‌گرداند خدا آنان که گرویدند بگفتار ثابت در زندگانی دنیا و در آخرت و گمراه می‌کند خدا ستمکاران را و می‌کند خدا آنچه می‌خواهد (۲۷) آیا ننگرستی به آنانکه تبدیل کردند نعمت خدا را بکفر و فرو آوردند قومشان را بسرای هلاکت (۲۸) که دوزخ است در آیند آن را و چه بد جایگاهی است (۲۹)

نیست ما را خود پناهی بر قرار

دیو گوید امر چون شد برگذار

وعدة حق مر شما را بود راست

وعدة من گشت ظاهر که خطاست

اینکه گفتم نیست حشری در عیان

ور بود، باشد شفاعت با بتان

پس شما را وعده من شد خلاف

آنچه گفتم بود بر کذب و گزاف

بر شما از وعده های بی نمود

حجت و سلطانی ای از من نبود

جز که من خواندم شما را بر ضلال

پس شما کردید اجابت بی سؤال

پس شما بر من ملامت ناورید

زآنکه هم خود بر ملامت درخورید

مر شما را من نی ام فریادرس

هم شما نبوید بر من دادرس

من شدم کافر بر آن کز پیش از این

با حق انبازم گرفتید از یقین

یا که من کافر به حق بودم ز پیش

خود به ترک سجده از طغیان بیش

پس نه من امروزتان بر یاری ام

باشد از شرک شما بیزاری ام

زآنکه امروز است ظالم را عِقاب

چاره نبود مشرکان را از عذاب

این سخن بشنو هم امروز از عدو

نیست حاجت محشری تا گوید او

عقل در معنی بود پیغمبرت

بر تو سازد کشف حال محشرت

نفس را بینی که میلش بر هواست

میکند امرت به فعلی کآن خطاست

چون شدی همراه میل نفس دون

حزن و اندوهی تو را گیرد فزون

در تو گردد وهم غالب، دل ضعیف

خویش بینی پیشِ هر دونی خفیف

گویی از چه من چنین بی دل شدم

خائف و غمگین و مستأصل شدم

شهر را والی و در جِیشم امیر

همچو دزدان ا ز چه گشتم سر به زیر

این همان روز است و این حال خسیس

که به خود یابی بود قول بلیس

گر به دین یابی تنبه ، ذی هُشی

ور نه تو نی آدمی، کآدم کُشی

نفس هر دم افکند در صد فخت

دوزخی خود، نیست ننگ از دوزخت

دوزخی سوزندهتر هیچ از تو نیست

سوزی اندر خود همین اهریمنی است

بعد ذکر حال کفار و وعید

وعدة ایمانیان از حق رسید

گفت أدخِلَ الَّذِینَ آمَنُواْ

که عملها کرده اند ایشان نکو

در بهشتی دلپذیر و دلنشین

جاری از وی جوی شیر و انگبین

نزد اهل معرفت شیر و عسل

گشته مر تعبیر بر علم و عمل

جاودان دارند اندر وی مقام

ز امر حق افرشتگانشان در سلام

هیچ آیا ننگری ای دیده ور

حق مثلها چون زند در خیر و شرّ

مر کلام پاک گفت اندر سرشت

چون درخت پاک باشد در بهشت

آن سخن تهلیل و توحید خداست

اصل ثابت، فرع آن اندر سماست

چون شجر که اصل آن باشد به خاک

شاخ ایمان رفته از وی بر سماک

هر زمان از رخصت پروردگار

میوه شیرین و خوش آرد به بار

میزند حق این مثلها ز اختصاص

تا که دریابند آن را عام و خاص

یا که باشد حبّ و ایمان آن درخت

اصل آن در دل به توحید است سخت

شاخه ها باشد عمل های نکو

کز زمین بر چرخ هفتم رفته او

هر زمان از مشیّت حق بارور

اهل دانش می خورند از وی ثمر

وآن کلام کفر باشد در مثل

چون درختی کآن خبیث است از ازل

همچو حنظل تلخ و ناخوش بوی و بد

رسته از روی زمین بی بیخ و حد

نیست او را هیچ پایان و قرار

هم نه اندر اصل و فرعش اعتبار

میکند بر مؤمنان ثابت خدای

مر به قولی ثابت اندر عقل و رای

در حیات دنیوی بی معذرت

همچنین اندر سرای آخرت

یا به دنیا بدهد ایشان را ثبات

تا به آخر در کلامی بر نجات

هم کند ثابت به مؤمن در جزاء

وعدة خود را در اکرام و عطاء

ظالمان را هم نماید گمره او

تا نیابد ره به توحیدش عدو

واگذارد یعنی اندر گمرهی

تا نگویند آن کلام از آگهی

میکند آن را که می خواهد خدای

مصلحت را بر عباد از اقتضای

ای رسول آیا ندیدی که چسان

نعمتم کردند تبدیل آن کسان

نعمت حق را به کفر اعنی بَدل

مشرکان کردند اندر هر محل

وَأحَلُّواْ قَومَهُم دَارَ الْبَوَار

جایشان دادند در بِئْسَ الْقَرَار

همچو اولاد امیّه که یزید

با خود آنها را به دوزخ درکشید