ای کریمی کز کریمان برتری
بر گنهکاران به رحمت یاوری
مر صفی هم از گنهکاران یکی است
هم امیدش جز به اکرام تو نیست
جرم او را هم ببخش از وی مگیر
تو به ذات خود غنی ای ما فقیر
ظنّ ما بر تو نه تنها آن بود
که ببخشی جرمهای بی ز حد
بلکه داریم از تو امید ای اِله
که دهی نیکی به پاداش گناه
در میان بندگانت بوده اند
که بَدان را بر عطاء بفزوده اند
تا چه جای آن خدای بی شریک
اوست اولی تا دهد پاداش نیک
جای نیکان هر کسی نیکو کند
نیکویی بر جای عصیان او کند
جود مخلوق از عرض باشد به هم
جود ذاتی هست خاص ذوالکرم
خلق اشیاء یک نشان از جود اوست
بودها فانی و باقی بود اوست
هر کریمی در جهان آمد بمُرد
گرچه گوی نیکی از گیتی ببرد
چند روزی در جهان بر جود زیست
جود او هم جز که بر معدود نیست
پس کرم بر ذات بی مثلی سزد
کز ازل جاری است جودش تا ابد
هر نفس بر هر یک از مخلوق خویش
جود و اکرامی کند ز اندازه بیش
نه چنان جودی که در وی منّتی است
گفت گر منّت برید از رحمتی است
تا که نعمت ز امتنان افزون کند
رحمتی افزوده بر ممنون کند
گر کریمی بر تو وقتی کرده جود
شکر او گویی فزون از آنچه بود
آنکه محتاجی به وی در هر دمی
می زُداید جودش از جانت غمی
کم نکرد او هرگزت هیچ از عطاء
هر چه کم کردی تو از مهر و وفاء
هر چه خواهی رو به او کن زو بخواه
لب ببند از شکوه یا دار از گناه
کو ببخشد جرم و غفاری کند
پرده پوشد باز و ستّاری کند
می نگیرد داده خویش از تو باز
با کریمی این چنین بهتر نیاز
نیکی حق را به یاد آر ای فقیر
کن به هر کس نیکی از برنا و پیر
داشت یوسف در نظر اکرام حق
هِشت اخوان را همان نان در طبق
چونکه ایشان را به نیکویی نواخت
پس شد اندر کار یعقوب از شناخت