صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۱۲- سوره یوسف » ۲۱- آیات ۵۶ تا ۵۷

وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی اَلْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهٰا حَیْثُ یَشٰاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنٰا مَنْ نَشٰاءُ وَ لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ (۵۶) وَ لَأَجْرُ اَلْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ (۵۷)

و همچنین تمکن دادیم مر یوسف را در زمین که منزل گزیند از آن هر جا که خواهد می‌رسانیم برحمت خود هر که را خواهیم و ضایع نسازیم مزد نیکوکاران (۵۶) را و هر آینه مزد آخرت بهتر است از برای آنان که گرویدند و بودند که پرهیزکاری می‌کردند (۵۷)

گفت زآن رو همچنان دادیم جای

ما به ارض او را و هم فرمانروای

ساختی جا هر کجا می خواست او

قلعه ها و خانه ها آراست او

هم رسانیم آنکه را خواهیم ما

رحمت خود از نصیب مَن یشَآء

ضایع و باطل نگردانیم هیچ

اجر نیکوکارگان را در بسیج

اجر عقبی نزد ما نیکوتر است

آنکه را مؤمن به دار دیگر است

می بُوَند ایشان از آن پرهیزکار

از فواحش وز قبایح بر کنار

یوسف از احسان و از تقوی ز چاه

یافت رفعت، شد به مصر او پادشاه

ذکر تقوایش شنیدی چون تمام

ذکر احسانش شنو بر خاص و عام

چونکه سال قحط از پی در رسید

کرد آن کز غیر او کس می ندید

گشت قحطی در تمام مصر و شام

شد خلایق جمله محتاج طعام

سال اول مصریان از نقد خویش

غلّه بخریدند ز او کم یا که بیش

سال دویم از طلا و آلاتشان

وز نفایس آنچه بُد ز اوقاتشان

سال سیّم از غلام و از کنیز

سال چارم از مواشی وز جهیز

سال پنجم از ضیاع و از عقار

در شش از فرزندشان بی اختیار

سال هفتم جمله خط بندگی

مر به وی دادند اندر زندگی

پیش ریّان جمله را تعداد کرد

در زمان آن جمله را آزاد کرد

هر چه را بگرفته بود از جزء و کل

رد به ایشان کرد محبوب رسل

چون ملک دید این چنین احسان از او

گفت در دم لا اله غیرهُ

مر ستایش کردگاری را سزاست

کاین چنین آدم ز خاکی کرد راست

وصف نیکو این چنین است ای فقیر

بت پرست از وی شود ایمان پذیر

مظهر حسن خدا این آدم است

صورت و سیرت ز حسنش با هم است

بر نیاید کار از دعویِ دو جو

مرد بر معنی بود جانش گرو

گر نداری معنی ای نی آدمی

نقش حمّامی به هیکل رستمی

رستم گرمابه گرز و سبلت است

کی ز گرز سبلتش جوزی شکست

تا چه جای آنکه ز او افراسیاب

زهره اش گردد به گاه حمله آب

وصف مردان گر نداری ای فقیر

دم مزن از فقر رو کُنجی بمیر

گر نمایی اندکی در خود نظر

وا شناسی نیک و بد را سر به سر

تو نرفتی هیچ اندر خود فرو

تا بدانی حق ضمیری یا دو رو

از منافق یک نشان گویم ز صد

عیب غیری بیند او نه عیب خود