قٰالُوا یٰا لُوطُ إِنّٰا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اَللَّیْلِ وَ لاٰ یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلاَّ اِمْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُهٰا مٰا أَصٰابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ اَلصُّبْحُ أَ لَیْسَ اَلصُّبْحُ بِقَرِیبٍ (۸۱) فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا جَعَلْنٰا عٰالِیَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهٰا حِجٰارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ (۸۲) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ مٰا هِیَ مِنَ اَلظّٰالِمِینَ بِبَعِیدٍ (۸۳)
گفتند ای لوط بدرستی که ما رسولان پروردگار توییم نخواهند رسید هرگز بتو پس شب روی کن با کسانت در پاره از شب و نباید که ملتفت شود از شما احدی جز زنت بدرستی که رسنده اوست آنچه رسیدنیست ایشان را بدرستی که وعدهگاه ایشان صبح است آیا نیست صبح نزدیک (۸۱) پس چون آمد فرمان ما گردانیدیم زبران را زبر آن و بارانیدیم بران سنگهایی از سنگ گل بر هم نهاده شده (۸۲) نشان کرده نزد پروردگارت و نیست آن از ستمکاران دور (۸۳)
چون بدیدند اضطرابش را چنان
پس به او گفتند آن روحانیان
ما فرستادة خداییم ای امین
کی رسند ایشان به اضرارت ز کین
تو از ایشان باش یک ره بر کنار
بازشان بر ما به اطمینان گذار
پس به رخ مالیدشان جبریل پر
کور گردیدند در دهلیز و در
گفت پس ج بریل با اهلت برون
رو تو نصف الیل زین قوم حرون
کس به واپس ننگرد هیچ از شما
جز زنی کو بوده جفتت در سرا
بوده است این مؤمنان را امتحان
تا که واپس ننگرد زآن مردمان
آنکه کرد او بر قفا رو کافر است
بر عذاب قوم لوط او درخور است
لوط با اهلش چو بیرون شد ز شهر
جفت او کز دین نبودش هیچ بهر
چون صدایی سخت بشنید از عقب
روی خود واپس نمود آن نیمه شب
خورد سنگی بر سرش نابود گشت
یار با آن قوم نامسعود گشت
لیک این باشد صحیح اندر خبر
که نبردش لوط و ماند او در خطر
گفت زآن حق که رسند ه بر وی است
آنچه ایشان را رسد واندر پی است
وقت آن پرسید لوط از جبرئیل
گفت صبح است آن به فرمان خلیل
نیست آیا صبح نزدیک ای حبیب
بلکه نزدیک است گر داری شکیب
پس چو آمد امر ما جبریل چند
شهرهاشان را ز شهپر جمله کَند
بُرد بالا تا به گردون یا اثیر
سرنگون پس کرد زآنجا سوی زیر
بازگرداندیم اندر برد و مات
عالیاتش را به یک دم سافلات
پس بباراندیم بر آن سرزمین
سنگ از سجّیل، یعنی پخته طین
پی به پی بود آن حجاره و با نشان
نقطه ها از رنگها پیدا در آن
عِنْد رَبِّک یعنی اندر علم حق
بود ثابت بر عذاب از ماسَبَق
گفته اند آن سنگها بُد نامزد
بر کسی کو بوده دور از شهر خود
این نباشد از ستمکاران به دور
سنگ بارد گر بر ایشان تا نشور
گفت پرسیدم رسول از جبرئیل
کیستند این ظالمان، گفت آن خلیل
ظالم این امتند ای پاک جان
که بر آن سنگند تا محشر نشان
پس بیندیش ار تو استمکاره ای
بهر روز تنگ خود کن چاره ای
وقت مرگت بینی آن سنگ از سقر
آمده، استاده بر بالای سر